معناى زندگى از منظر قرآن
قرآن در باب معناى زندگى پیشنهادى ارائه مىدهد كه درواقع همان نظریه بىپیرایه و تحریف نشده ادیان توحیدى است كه بر هدفدارى كیهان و تقاضاى سرشت انسان تكیه دارد. به رغم وسوسهافكنىهاى داخلى و خارجى گذشته و تلاشهاى مستمر، گسترده و پرهزینه جهان شكل گرفته بر اصول روشنگرى و رنسانس، دیدگاه قرآن همچنان با صلابت، سلامت و قدرت در سیماى زندگى بخشى از جامعه بشرى مىدرخشد و به سایر انسانها نیز نوید آرامش، آسایش و سعادت مىدهد.
جان هیك، خوشبینى كیهانى در اسلام را مستند به این دادههاى قرآنى مىداند كه در اول هر سوره كلمات «به نام خداى بخشنده مهربان» تكرار شده و نامهاى نودونه گانه خداوند مشتمل است بر: حب، احسان، لطف، رحمت، بخشش، گذشت، جود، شفقت64، ولى، غفار، وهاب، رزاق، صبور، كریم، ودود، محیى، عفو، رحیم، هادى و این كه خداوند همه گناهان را مىآمرزد65 و اراده او تحقق خواهد یافت، وى درباره امیدآفرینى و قدرت جهتدهى و امیدآفرینى اسلام مىگوید:
«در واقع واقعیت زندگى پس از مرگ و مواجهه با خداى بخشنده اما عادل، عموماً امروز در درون اسلام در قیاس با یهودیت یا مسیحیت كه هر دوى آنها عمیقاً از روشنگرى اروپایى تأثیر پذیرفتهاند، نیرومندتر است»، «اسلام به عنوان چارچوبى براى زندگى، صخره ثبات، و استوارى و سرچشمه ایمان و اعتماد میلیونها انسان بوده است كه اكثراً در آنچه كه اكنون جهان سوم نامیده مىشود زندگى مىكنند… این ثبات از اطاعت نسبت به قانون الهى ناشى مىشود كه به توصیه نوعى شیوه زندگى كامل مىپردازد و در همان حال هنگامى كه انسان قصور مىورزد، در انتظار رحم و شفقت خداوند است. توكل و ایمان به خداوند مردان و زنان را از مصائب زندگى نجات مىبخشد».66
جان هیك در آموزههاى اصیل ادیان بزرگ جهان نسبت به معناى كل حیات، نوعى همانندى را مشاهده مىكند و بر این باور است كه جهانبینى ادیان مىتواند خاستگاه گرایشها، شیوه زندگى خاص و تعیّن هدف شمرده شود.67 ولى امتیاز اسلام در این است كه هم اكنون به صورت عینى و ملموس مشغول ایفاى چنین نقشى در زندگى مسلمانان است.
چنین مزیتى، ترسیم و تصویر هر چه بهتر نگاه قرآن را در رابطه با معناى زندگى، ضرورى نشان مىدهد تا انسان مسلمان با تقلید از غرب، گرفتار درد بىمعنایى نگردد.
تصور كلى معنا
در تصور قرآن نظام كیهانى در خدمت انسان است تا در پرتو ارتباط با خدا به كمال مطلوب68 و سعادت جاودانه برسد، به عبارت دیگر جهان به شمول سرشت انسان، وى را به سوى خدا مىخواند تا زندگیش جهت پیدا كند. این فراخوانى در قالب بعثت و نبوت، شكل تشریح شده خود را بازمىیابد تا فرصت سیر تعالى طلبانه براى انسان بیش از پیش فراهم آید.
این كه آفرینش آسمانها و زمین و هر آنچه در آن هاست، هدفمند صورت گرفته است، در جاى جاى قرآن به چشم مىخورد و غایتمندى و حكیمانه بودن آفرینش آنها مورد تأكید قرار مىگیرد. در آیاتى، تذكر داده مىشود كه برخوردار زیستن انسان، جزء اهداف آفرینش هستى مىباشد، و او ضمن استفاده از بركات كیهانى در جهت بهسازى زندگى این جهانى، از طریق تماشاى نشانههاى نهفته در متن هستى، به شناخت خداوند نایل مىآید.69 در این رابطه مطالعه دو آیه زیر به عنوان نمونه كافى مىنماید كه مىگوید:
«إن فى خلق السموات و الأرض و اختلاف اللیل و النهار لایآت لأولى الألباب الذین یذكرون اللَّه قیاما و قعودا و على جنوبهم و یتفكّرون فى خلق السموات و الأرض ربنّا ما خلقت هذا باطلاً سبحانك فقنا عذاب النار» (آل عمران /190)
«بىشك در آفرینش آسمانهاو زمین و آمد و رفت شب و روز، نشانههایى براى خردمندان است، همانا كه خدا را در حال ایستاده و نشسته و آنگاه كه بر پهلو خوابیدهاند، یاد مىكنند و در مورد آفرینش آسمانها و زمین مىاندیشند (و مىگویند): پروردگارا! اینها را بیهوده نیافریدهاى! منزهى تو. ما را از عذاب آتش مصون دار.»
«اللَّه الذى سخّر لكم البحر لتجرى الفلك فیه بأمره و لتبتغوا من فضله لعلكم تشكرون و سخّر لكم ما فى السموات و ما فى الارض جمیعاً منه إن فى ذلك لآیات لقوم یتفكرون» (جاثیه /12-13)
«خداوند همان كسى است كه دریا را مسخّر شما كرد تا كشتىها به فرمانش در آن حركت كنند و بتوانید از فضل او بهره گیرید و شاید شكر نعمتهایش را بجا آورید. او آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است همه را از سوى خودش مسخر شما ساخت، در این نشانههایى است براى كسانى كه مىاندیشند.»
نگاه هستى شناختى قرآن، خود انسان را نیز تجلىگاه نشانههاى خداوند و خاستگاه رویكرد به او مىشناسد، به این دلیل كه در آفرینشش (همچون كل جهان) نشانههاى خدا و در سرشتش میل به او نهفته است. آفرینش حكیمانه هر انسان و نداى وجدان او با هم زمینه رهایى از غفلت و ارتباطگیرى فعال با خدا را فراهم مىآورد. بر این اساس قرآن تمام دین خدا را پدیده تعبیه شده در سرشت انسان دانسته و روى آوردن به آن را تسلیم شدن به نداى ضمیر خود او قلمداد مىكند.
«و فى الارض آیات للموقنین و فى أنفسكم أفلا تبصرون» (ذاریات 20-21)
و در زمین آیاتى براى اهل یقین است و در وجود خود شما نیز آیاتى است! آیا نمىبینید!
«إنّ فى السموات و الأرض لآیات للمؤمنین و فى خلقكم و ما یبث من دابة ءایات لقوم یوقنون» (جاثیه /3-4)
«بى تردید در آسمانها و زمین نشانههایى براى مؤمنان وجود دارد و نیز در آفرینش شما و جنبندگانى پراكنده شده، نشانههایى است براى اهل یقین.»
«فأقم وجهك للدین حنیفا فطرت اللَّه التى فطر الناس علیها» (روم /30)
«پس روى خود را متوجه آیین خالص كن كه فطرت خداوندى است كه انسان را بر آن آفریده است.»
رسالت آسمانى كه شكل تبیین شده و سامان یافته هدایت آفرینش و سرشت انسان را به ارمغان آورده است، نیز دعوت به سوى خدا، و پیامبر، دعوت كننده به سوى خدا نام گرفته است. تعبیر «و داعیا الى اللَّه» احزاب /46 و «داعى اللَّه» احقاف /32، «ادعوا الى اللَّه» یوسف /108 گواه قرآنى این نام گذارى مىباشد. گویا انسان در غیاب نبوت و بعثت پیامبران، گوش به نداى هستى و زمزمه سرشت خود نمىدهد و خدا را هدف خود تلقى نمىنماید، در اثر این غفلت در دام هدفهاى تخیلى اسیر مىشود. بر این اساس نوعى دورى و فاصله معنوى پدید مىآید. با توجه به چنین واقعیت روحى، قرآن از عبارت بازگشت به سوى خدا استفاده نموده و از داشتن وسیله تقرب و نزدیكى به او سخن مىگوید:
«و أنیبوا الى ربكم و أسلموا له» (زمر /54)
«به سوى پروردگارتان باز گردید و در برابر او تسلیم شوید.»
«اللَّه یجتبى الیه من یشاء و یهدى الیه من ینیب» (شورى /13)
«خداوند هر كه را بخواهد بر مىگزیند و كسى را كه به سوى او باز گردد راهنمایى مىكند.»
«یا ایّها الذین آمنوا اتقوا اللَّه و ابتغوا الیه الوسیلة» (مائده /35)
«اى كسانى كه ایمان آوردهاید! تقواى الهى پیشه نموده و در پى وسیله تقرب به او باشید.»
برون رفت و پیشنهادها
سنگینى حس بىمعنایى براى متدیّن و بىدین قابل درك است. دانشمندان – اعم از دیندار و بىدین – به رهایى انسانها از این نوع رنجورى، مىاندیشند و پیشنهاد ارائه مىدهند تا به زندگى شور و نشاط منطقى بدهند.
پیشنهادها به سه دسته، تقسیمپذیرند: منكران هدف كیهانى در پى تصویر معناى قراردادى و درون زادند و به نههاى مختلف در این وادى سخن گفتهاند. از باب نمونه نیچه از اراده آهنین سخن مىگوید و نجات انسان را به مبارزه قهرمانانه كه خواست قدرتمندان است گره مىزند.42 كسانى چون راسل بازگشت به روحیه علمى را كلید حل مشكل شمردهاند.43 والتر. تى. استیس كه هدف كیهانى را توهم بزرگ دانسته و بر رهایى از آن تأكید دارد، بالا بردن سطح فرهنگ و آموزش زندگى سعادتمندانه و دلبستگى به توهمهاى كوچك سعادتزا، توهم عشق، قدرت، شهرت و…، را تأمینكننده رضایت به زندگى،44 مىشناسد.
نوع دوم، پیشنهاد كسانى است كه خدا را قبول دارند ولى براى یافتن معناى زندگى، به جاى مطالعه كیهان و اهداف (كیهانى بیشتر به مطالعات روانشناختى توجه نموده و پاسخ «معناى زندگى چیست» را در داخل وجود خود انسان جستوجو مىكنند.
تولستوى (اصلاحطلب نامدار روس) از این دسته است. وى انسان را پىگیر سعادت شخص و تأمین نیازهاى زندگى حیوانى خود مىشناسد ولى براى او توفیق دستیابى به معناى زندگى و سعادت انسانى را نیز پیشبینى مىكند.
نامبرده معتقد است كه در وجود هر انسانى، در اثر تابش عقل، وجدان حساس در زمان ناشناختهاى، فعال مىشود و تعقیب سعادت شخصى را – به دلیل اصطكاك منافع شخصى افراد – ویرانگر و خصومتزا – معرفى مىكند و تأكید دارد كه تحقق چنین هدفى – به دلیلى حركت زندگى به سوى مرگ افزایش تلخكامىها – ناممكن مىباشد.45
تولستوى در كتاب «فلسفه زندگى» مىخواهد ثابت كند كه وجدان حساس كه همان عقل است انسان را به شناخت نوامیس مسلط بر ماده، نبات و حیات حیوانى و چگونگى تبعیت موجودات از آنها، فرامىخواند تا به او بفهماند كه ذات حیوانى او نیز باید از ناموس عقل اطاعت كند.46 عقل مىگوید سعادت شخصى خود را انكار كن تا به سعادت حقیقى برسى، وقتى كه تمام كائنات براى سعادت دیگران كار مىكنند تو هم دیگران را بیش از خودت دوست بدار تا دیگران نیز تو را بیش از خودشان دوست بدارند.
انسانى كه نظر عقل را مىپذیرد در پى تأمین سعادت خود و دیگران راه مىافتد و در كنار سعادت شخصى، اعاشه و بقاى حیات دیگران را نیز هدف زندگى خود مىشناسد، هیچ گاه مرگ را سبب انقطاع حیات و سعادت خود نمىداند.47
درد، الم و اندوه در نگاه تولستوى بازتاب و تازیانه مخالفت با وجدان حساس و عقل است تا انسان به سنت محبّت كه خواسته عقل است برگردد. كاهش و افزایش محبت، كاهش و افزایش رنج و عذاب را در پى دارد. حیاتى كه در راه محبت صرف مىشود در معرض تهدید درد و الم قرار نمىگیرد.48 وى مىگوید:
«مرگ و الم ناشى از خیالات ست كه ما را مىدواند تا برسیم به راه راست كه عبارت است از خضوع حیات بشرى از ناموس عقل و ظهور حیات در محبت كامل. انسانى كه به موجب قانون حیات و شریعت حُب، به راه افتاد، دیگر نه مرگى مىشناسدو نه دردى مىفهمد»49 و «وجدان حساس مىفهمد كه حیات عبارت است از فرمانبردارى دائمى ضمیر حیوانى از ناموس عقلى كه مىتواند حس مهربانى را كه در طبیعت انسان است، از قید و بند شهوات شخصى آزاد كند تا محبتى كه داراى حیات است در انسان بزرگى و حكومت نماید.»50
دكتر ویكتور فرانكل (متولد 1905) كاشف و پایهگذار مكتب «معنادرمانى» یكى دیگر از حامیان تفكر یاد شده مىباشد كه معنایابى را خواسته فطرى بشر و ناكامى در این راه را عامل گونههاى مختلف روان رنجورى مىشناسد كه با دستیابى به معنا، درمانپذیرند.
از منظر این مكتب، معنایابى اساسىترین نیروى محركه هر فرد در دوران زندگى اوست و نه لذتجویى و قدرت كه مورد باور فروید و آدلر است.51 معانى رفتار و اقدامات مختلف و بایسته انسان در ضمیر ناخودآگاه او نهفتهاند و با كمك بیرونى در افق دید وجدان و ضمیر آگاه ظاهر مىشود و بدینوسیله زمینه انتخاب و بیرون رفت از تحیّر فراهم مىگردد و انسان با انتخاب رفتار معنادار از بىمعنا به خودشكوفایى نایل مىآید:
«آموزش … مىبایستى مأموریت اساسى خود را در پالایش وجدان فرد ببیند. تنها ظرفیت و توانمندى وجدان هنوز هم پیدا كردن معنا… مىباشد… بشر مىبایستى با قدرتى مجهز گردد كه دهها هزار درخواست و فرمان پنهان شده ]در ناخودآگاه[ در دهها هزار وضعیت متفاوت را كه زندگى روزمرّه، وى را با آنها روبهرو مىسازد، بشنود و از آنها اطاعت كند. این درخواستهاست كه توسط یك وجدان هشیار بر او الهام مىشوند. تنها با فضیلت یك وجدان بیدار است كه او مىتواند در برابر اثرات یك خلأ وجودى… یعنى روحیه منفعل همخوانى و همرنگى با جماعت و خودكامگى و استبداد محیط، مقاومت كند.»52
با پاسخگویى به این نداها و تحقق بخشیدن به معناى زندگى، خودشكوفایى، هویت انسانى و انسان بودن، تأمین مىگردد، چه آن كه به بركت معنا، انسان از خودفردى فراموش كرده و در خدمت یك آرمان یا شخص دیگرى قرار مىگیرد یعنى خود واقعىاش را تحقق مىبخشد.53
فرانكل فرمانها و خواستههاى ضمیر ناخودآگاه را نداى خداوند54 مىداند. بر این اساس هر انسانى در ناخودآگاهش از نظر ایشان دیندار است و دیندارى ناخودآگاه، مىتواند واردذهن آگاه او گردد.55
فرانكل، كه بیمارى روان رنجورى را بازتاب ناكامى بیمار، در معنایابى مىداند معنا درمانى (لوگوتراپى) را نوعى كمك مىداند كه بیمار را متوجه معناى گمشدهاش مىسازد تا با احساس مسئوولیت، براساس آن، رفتارش را تنظیم كند. «لوگوتراپیست» به چشم پزشكى مىماند كه مىكوشد به بیمار امكان بیشتر بدهد كه جهان را آنگونه كه هست ببیند. یعنى وظیفه دارد كه به میدان دید بیمار وسعت بخشد تا آنجایى كه معنا و ارزشها در میدان دید و حیطه خودآگاه او قرار گیرد56 و دیندارى ناخودآگاهش بار دیگر به ذهن آگاهش برگردد.57
به هر حال رگه باریكى از تعقیب هدف زندگى بر پایه تفكر دینى در سخنان تولستوى مسیحى و فرانكل یهودى دیده مىشود ولى سخن آشكار آن دو، براساس تجربهگروى روانشناختى و نوعى از رویكرد امانیستى سامان یافته است و نه بر پایه اهداف كیهانى و هدف آفرینش.
در پایان این بخش مقاله، باید یادآورى كنیم كه بازگشت به دامن دین به قصد دستیابى به معناى زندگى نیز یكى از پیشنهادهاست كه توسط اسقفها58 و افرادى مثل انیشتاین59 و والتر وایس كف، ارائه شده است،60 ولى ذهن غربى هیچگونه آمادگى براى پذیرش آن ندارد، به این دلیل كه انسان آن دیار، به جهان بىهدف خو گرفته است.61
جان هیك، ضمن بحثى تحت عنوان «روزنههایى به سوى ذات متعال» و بىتوجهى انسان غربى در قبال آنها مىگوید:
«هر اشارهاى از ساحت متعال با دیوارهاى نفوذناپذیرى در ذهنى برخورد مىكند كه به طور غیرارادى هر چیزى را به شیوه طبیعتگرایانه تفسیر مىكند… این مانع عقلى… است كه اطمینان مىدهد كه عصر غربى كنونى ما عصر شكاكیتى عمیقاً ریشهدار در باب ساحت فراطبیعى است.»62
نامبرده، جاى دیگر، با اشاره به آغاز جایگزینى نگرش طبیعتگرایانه به جاى نگرش دینى، از قرن هفدهم و كامل شدن و ریشهدار شدن آن در قرن بیستم مىگوید:
«طبیعتگرایى (در جهان غربى ما) واقعیت اجتماعى فرهنگ ما را خلق كرده است. این واقعیت چنان عمیق و ریشهدار شده است كه ما دیگر آن را نمىبینیم بلكه هر چیز دیگر را از خلال آن مىبینیم.»63
سایر پیشنهادها نیز در درمان درد و بىمعنایى، ناتوان مىنماید چه آن كه در آنها نه توان آرماندهى دیده مىشود و نه ضمانت اجرایى، به همین دلیل تاكنون توفیق بیرون آمدن از خلوت انزوا نصیب هیچ یك از آنها نشده است
بنیانگذاران علم – همچون گالیله، كپلر و نیوتن – عمدتاً انسانهاى متدیّن بودند كه در مورد اغراض خداوند تردیدى نداشتند. با وجود این، آنان با برداشتن گامى انقلابى، آگاهانه و عامدانه، ایده غایت را به منزله چیزى كه طبیعت را ضبط و مهار مىكند، از طبیعتشناسى جدیدشان خارج كردند… به این دلیل كه هدف علم را پیشبینى و ضبط و مهار رویداد، مىدانستند و معتقد بودند كه جستوجوى غایات براى رسیدن به این هدف بىفایده است… به همین دلیل از قرن هفدهم به این سو، علم منحصر شد به كاوش در باب علل و مفهوم غرض جهان مغفول واقع شد و دیگر كسى تمایلى به آن نشان نمىداد. اگر چه كنار رفتن علت غایى آرام و تقریباً بىسر و صدا صورت گرفت اما بزرگترین انقلاب تاریخ بشر بود… از آن جا كه این انقلاب بدین نحو پدید آمد، طى سیصدسال گذشته در اذهان ما كه تحت سیطره علم تجربىاند، تصویر خیالى جدیدى از جهان به وجود آمده و رشد كرده است. مطابق این تصویر جدید، جهان بىهدف، بىشعور و بىمعناست… این است آن چیزى كه دین را كشته است… به همراه ویرانى تصویر دینى جهان، اصول اخلاقى و در حقیقت كلیه ارزشها، ویران شدند. اگر یك هدف كیهانى وجود داشته باشد و در طبیعت اشیا، شوقى به سمت خیر باشد، آن گاه نظام اخلاقى ما اعتبار خود را از آن خواهند گرفت اما اگر قوانین اخلاقى ما از چیزى بیرون از ما ناشى نشوند… پس این ارزشها باید مجعولات خود ما باشند.»28
والتر وایس كف (دانشمند علوم اجتماعى از اتریش) علم و اقتصاد سرمایهدارى را با هم مقصر مىداند به این معنا كه در جهان مدرن، علم، ماهیت تجربى دارد و منطق را بر واقعیتهاى مشهود تطبیق مىكند به همین دلیل از اظهارنظر درباره غایتها به خصوص غایت نهایى و ارزشها كه در شاكله و ساختار وجود بشر و علت نهایى هستى ریشه دارد، ناتوان مىباشد و تنها مىتواند ارزشهاى وابسته به فرهنگها را تجزیه و تحلیل كند و نسبى بودن آنها را نتیجه بگیرد و این گونه ارزشها را هدفهاى معتبر تلاش آدمى قلمداد كند.29
از سویى، با رشد فزونخواهى در عرصه اقتصادى، عقلانیت مصلحتاندیشانه، سودگرایانه و رقابت طلبانه كه نگرش خصمانه نسبت به دیگران را در خود نهفته دارد، پذیرفته شده و مانع دگر گروى و عشق واقعى شمرده شد30 و در نهایت هدف زندگى و ارزشهاى اخلاقى را تحت تأثیر قرار داد.
دیدگاههاى یاد شده كه محتواى نسبتاً متفاوتى دارند، همه در پى تحلیل عامل كنارگذارى دین و چشمپوشى از خاصیّت معنادهى آن به زندگى است با تأكید بر این واقعیت كه بىمعنایى با آثار نهایت زیانبارش در سطح جهان آسایش و آرامش را از میان برده است.
فرانكل از بین آثار گسترده جهانى احساس بىمعنایى، به «مثلث روان رنجورانه گسترده» اشاره مىكند كه عبارتند از افسردگى، اعتیاد و تجاوز31 كه هر كدام مصادیقى دارد. خودكشى، بحران كهولت و دوران بازنشستگى كه از عواقب نامطبوع احساس پوچى شناخته شده32 است، زیرمجموعه افسردگى را تشكیل مىدهد. اعتیادگونههاى مختلفى دارد و تجاوز نیز با جلوههاى گوناگون، امنیت را در زندگى اجتماعى به تهدید مىگیرد.
نامبرده بر این باور است كه ناكامى در معناجویى گاهى منتهى مىشود به گزینش بدیل و جایگزین و در قالب قدرتطلبى، پولپرستى، حرص و آز، لذتطلبى و عملیات جنسى، ظاهر مىگردد. بر همین اساس «فروید و آدلر كه با بیماران روان رنجور و ناكاممانده در جستوجوى معنا روبهرو بودند قابل درك است چرا آنها فكر مىكردند انسان به ترتیب با اصل لذتجویى و تلاش براى برترى، به حركت درمىآید. اما در واقع قدرتجویى و… لذتجویى هر دو جایگزینى براى معناجویى ناكام مانده مىباشد.»33
نسبیت اخلاقى یكى دیگر از پىآمدهاى سیطره احساس بىمعنایى در حیات انسانهاست كه به اعتقاد بعضى تاكنون رنجهاى فراوانى را به بار آورده است. اگرقواعد اخلاق، ریشه در چیزى كه در ذات جهان و سرشت انسان قرار دارد، نداشته باشد. باید مجعولات خود ما و بیان خوشایندها و بدآیندهاى ما باشند. خوشآیندها متغیرند. چیزى را كه انسانى، فرهنگى یا گروهى از مردم مىپسندند، انسان دیگر، فرهنگ دیگر یا گروه دیگر نمىپسندند. این، یعنى نسبیت اخلاق. این نتیجهگیرى از بىهدفى جهان در اروپا منعكس شد. كسانى مثل هابز چنین نتیجهاى را مورد تأكید قرار دادند.34 این مبناى اخلاقى كمكم در قالب رفتار نیز آشكار گردید. والتر وایس كف مىگوید:
«این روند موانع را از سر راه نیروهاى غیرعقلى برداشت و عامل مهمى براى ویرانگرى جنبشهاى گروهى ]یعنى جنبشهاى تودهاى فاشیستها[ كه زندگى بشر را در طى عمر خود ما متزلزل كردهاند؛ فراهم ساخت».35
والتر. تى. استیس، به قصد یادآورى پىآمد خطرناكترى براى نسبیت اخلاقى مىگوید:
«هیچ تمدنى نمىتواند بدون آرمان و به عبارت دیگر بدون ایمانى راسخ به نظریههایى اخلاقى، به حیات خویش ادامه دهد. درگذشته، آرمانها و نظریههاى اخلاقى ما ریشه در دین داشت اما زیربناى دینى آرمانهاى ما، سست و ضعیف شدهاند و روبناى آنها آشكارا متزلزل است… وقتى راههاى علاجى را كه عموماً پیشنهاد مىشود بررسى مىكنیم، به نظر مىرسد احتمالاً هیچ یك از آنها موفق نیستند لذا ظاهراً وضع چنان است كه گویى مرگ زود هنگام تمدن ما اجتنابناپذیر خواهد بود.»36
به هر حال انسان امروز در دام احساس بىمعنایى اسیر شده است به گونهاى كه به گفته فروم دانستن خواست اصلى براى او به مشكلترین مسائل تبدیل شده است كه باید سرانجام از آن گره بگشاید ولى دیوانهوار از ایفاى این وظیفه روى گردانده و در عوض هدفهاى ساخته و پرداخته دیگران را چنان كه گویى از خود اوست دنبال مىكند.37
شكاكیت موجود، سنگینى خاص خود را دارد. تردیدافكنى به دیدگاه داروین، راسل، مارسل، فروید… و خلاصه نمىشود. به تصوّر والتر. تى استیس:
«جهان بىمعنا و زندگى انسانى بىمعنا، موضوع اصلى بخش عظیم از هنر و ادبیات جدید است. مطابق دیدگاه شاخصترین فلسفههاى دوران مدرن از هیوم در قرن هجده گرفته تا به اصطلاح پوزیتیوستهاى امروز، جهان دقیقاً همین است كه هست و این پاسخ همه تحقیقات است. هیچ دلیلى وجود ندارد براى این كه چرا اینگونه است.»38
كمترین پیام سخن والتر این است كه طى چند قرن، تلاش جمعى و گستردهاى براى اثبات بىمعنایى صورت گرفت است. همزمان با تلاشهاى فكرى و فرهنگى، به بركت تسخیر و مهار طبیعت، تولید كالا و نیاز نیز به صورت فزاینده و انبوه، جریان داشته است. صورت طبیعى گسترش تولید، گسترش نیاز به داشتن را همراه دارد. ثروتمند نیز در برابر، آگاهىهاى مربوط به كالاهاى گوناگون خود را ندار احساس مىكند.39 تنوع فراوردهها، به تلاش بیشتر براى افزایش قدرت تصاحب، فرامىخواند، تا انسان مصرف كند و به طور موقت احساس تهى بودن و درماندگى را فراموش نماید و با خرید كالاها، با خوردن یك داروى آرامبخش، میگسارى، شركت در مجالس عیش و یا با توسل به دیدنىها و یا خواندنىهاى پوچ و بیهوده، و بالاخره دست زدن به فعالیتهاى جنسى، موقتاً بیزارى خود را پنهان كند.40
بنابراین فرار انسان از جستوجوى معنا و تن دادن او به اهداف دیگران، خلاف انتظار نمىنماید چون فرصت فكر كردن از او گرفته شده است. فرانكل مىگوید: یكشنبهها افسردگى ویژهاى – چون افراد به كار اشتغال ندارند – به سراغ آنها مىآید و علت آن تهاجم اندیشههایى است كه شخص در روزهاى كار و مشغله اكثراً به آن نمىاندیشد و در روز تعطیلى متوجه مىشود كه از زندگى خود خشنود نیست و معنا و ارزشى كه این همه تلاش و زحمت را توجیه كند وجود ندارد.
نامبرده بر همین اساس مىگوید ماشینىتر شدن شكل زندگى امروزى به بحران احساس كلى و غایى بىمعنایى زندگى شدت مىبخشد، زیرا با كم كردن ساعات كار، اوقات فراغت یك كارگر متوسط زیادتر مىشود41 ]و او فرصت توجه به بىمعنایى را بدست مىآورد[.