خاطره مرد شماره 1 سینما از پشت صحنه یک فیلم

خاطره مرد شماره 1 سینما از پشت صحنه یک فیلم

 محمدرضا گلزار که این روزها پرکارتر از همیشه است و به زودی آلبوم موسیقی اش منتشر می شود به تازگی با مجله فیلم به مناسبت روز ملی سینما گفت و گوی مفصلی انجام داده است.

 

محمدرضا گلزار بعد از سال ها از ساخت فیلم بوتیک برای اولین بار از حادثه پشت صحنه این فیلم پرده برداشت. این سوپراستار سرشناس سینما درباره بازی اش در فیلم «بوتیک» می گوید:

 

«واقعاً بازی در این فیلم بسیار سخت بود. مدام نماهاي واكنش داشتم و تماماً با چشم بازی کردم. یک سکانس در فیلم هست که حمید نعمتالله میگفت ما دوربین را تراک میکنیم روی صورت تو و تو باید با چشمهایت یک بازی کنی، با صدایت یک بازی کنی و با میمیک صورتت هم یک بازی. وقتی این را گفت یک ربع من و آقای کلاری میخندیدیم. همه هم بودند.

 

خاطره مرد شماره 1 سینما از پشت صحنه یک فیلم

 من می گفتم خب حمیدجان یک توضیح بده از هر کدام چه می خواهی. سکانس آخری که من شاپوری را می برم داخل حمام سکانس پلان است. شاپوری را می برم، می کُشم و برمی گردم.

 

می گفت وقتی تراک می کنیم، همین طور که دارم می آیم روی صورتت، بغض را توی چشم هایت ببینم و جوری باید با لحن صدایت بازی کنی که شاپوری اقرار کند با اتی بوده و خشم هم در صورتت کم کم ایجاد شود. تمرین کردیم و باز تمرین کردیم و آن قدر تمرین کردیم که شد. اگر فرصتی هست یک خاطره هم از اینجا تعریف کنم.»

 

خاطره مرد شماره 1 سینما از پشت صحنه یک فیلم

محمدرضا گلزار اما ماجرای این حادثه را اینطور تعریف می کند: «گریمور داخل بود و قرار بود وقتی ما داخل می رفتیم دوربین بدون کات بیرون بماند تا من برگردم بیرون. من و گریمور یک دلخوری از هم داشتیم و گریمور محترم ما آقای محمدرضا قومی متأسفانه با من قهر بود و حرف نمی زد.

 

ظرف خون را گذاشته بود بالای سیفون که خون بردارد و گوش و صورت من را سریع گریم کند و من بیرون بیایم. وقتی من رضا رویگری را با شدت تو بردم، چون تاریک بود ندیدم و سر رضا خورد به سیفون. خورد به سیفون و شیشة خون برگشت روی من.

 

من هم فکر کردم سر رضا شکسته که من خون خالی ام. مدام با صدای خیلی یواش می گفتم رضا خوبی؟ او هم دست میزد به سرش و با همان صدای آرام میگفت: «رضا، خون!» حسابی ترسیده بود و فکر می کرد واقعاً خون خودش است و فرصتی هم برای تکرار نداشتیم، چون تمام لباس من خونی شده بود.

 

تمام اینها سکانس پلان است. می رویم تو و من بیرون می آیم و گوشة دیوار روی زمین می نشینم و خون از سر و صورتم می آید.

 

وقتی تو بودیم و آن اتفاق ها افتاد من مدام می گفتم خوبی؟ و رویگری می گفت آره، آره خوبم، برو، برو. آقای قومی یک کلمه هم نمی گفت که این خون گريم بود. خیلی جدی کنار دیوار ایستاده بود. کار خودش را کرد و تمام. من آمدم بیرون.

 

توی تمرین ها که کات می دادیم و می گفتند عالی بود و برویم همین را بگیریم، من به شوخی می گفتم بروید جمعش کنید، کُشتمش. اما پلان که تمام شد هرچه می گفتم بچه ها بروید رضا را بیاورید واقعاً حالش بد است، هیچکس باور نمی کرد!

 

آنجا از ترس افتاده بود روی زمین. مرتب دست می زد به سرش می دید خون است و فکر می کرد واقعاً از سرش دارد خون می آید.»

 

 

 

منبع: مجله فیلم