اسرارآمیزترین خانه ارواح

مجموعه : جن و ارواح
اسرارآمیزترین خانه ارواح

 

داستان <وینچستر هاوس> با یك نفرین شروع شد. این خانه كه با راهنمایی ارواح بنا شد دارای عجیب‌‌ترین نقشه ‌خانه در دنیاست. <ویلیام ورت وینچستر> پسر <اولیور وینچستر> صاحب معروف كارخانه اسلحه‌سازی و وارث ثروت و شهرت او بود. تفنگ وینچستر كه به <تفنگ هنری> معروف است انقلابی در طراحی اسلحه به ‌وجود آورد. در زمان جنگ‌‌های داخلی آمریكا شركت اسلحه‌سازی وینچستر به ثروتی دست نیافتنی رسید و با قراردادهایی كه با دولت می‌بست، روز به روز متحول‌تر می‌شد و همین موضوع، آغاز داستانی شد كه به نفرین خانوادگی آنها مشهور و در نهایت منجر به ساخت عمارت عجیب و غریب وینچستر شد كه هنوز هم مركز توجه بسیاری از مردم و پژوهشگران ماوراءالطبیعه است.

در سپتامبر سال 2681 در زمان اوج جنگ‌های ایالتی آمریكا، خانواده وینچستر در <نیوهیون> واقع در ایالت <كانكتیكات> میزبان جشن ازدواج <ویلیام ورت وینچستر> و <سارا پاردی> عروس ریزنقش، جذاب و گیرای خانواده وینچستر بودند كه چند سال بعد خانه معروف وینچستر را بنا نهاد ولی دلیل ساخت آن خانه بزرگ، پرستیژ خانوادگی سارا نبود بلكه او دلایلی كاملا متفاوت و خرافی برای آن داشت و همین دلایل باعث شدند خانه وینچستر صاحب چنین معماری غیرعادی شده و به خانه ارواح مشهور شود.

آغاز نفرین 
در ماه جولای سال 6681 اولین فرزند خانم و آقای وینچستر به‌دنیا آمد. این نوزاد، دختری به نام <آنی> بود ولی این نعمت
و رحمت‌الهی خیلی زود تبدیل به یك تراژدی شد زیرا آنی به بیماری نادری مبتلا شد و از دنیا رفت. از نظر سارا این آغاز نفرینی بود كه دامن خانواده او را گرفت. او كه در اندوه از دست‌دادن دخترش تا مرز دیوانگی پیش رفته بود از مردم می‌گریخت و در تنهایی و عزلت با غم، دست و پنجه نرم می‌كرد. خانواده وینچستر دیگر هرگز بچه‌دار نشدند. مدتی بعد سارا به ناگاه تصمیم گرفت به خانه برگردد و دركنار همسرش یك زندگی عادی را آغاز كند اما مصیبت دیگری به وقوع پیوست. ویلیام مبتلا به سل شد و در ماه مارس 1881 از دنیا رفت. سارا كه بیوه شده بود، وارث بیست میلیون دلار ثروت (كه در آن زمان ثروتی افسانه‌ای بود) و نیمی از كارخانه اسلحه‌سازی شد ولی این پول‌ها نمی‌توانست ذره‌ای از غم و اندوه سارا را كه سوگوار از دست دادن دو نفر از عزیزترین كسانش بود، بكاهد. یكی از دوستانش كه پریشان‌حالی شدید او را دید به او توصیه كرد پیش یك <مدیوم> برود. آن زمان در آمریكا اعتقاد به
عالم ارواح و احضار روح بسیار متدوال بود و عجیب به نظر نمی‌رسید شخصی كه در وضعیت روحی سارا قرار داشت به این راه‌حل روی آورد. ملاقات سارا با مدیوم، این تفكر او كه نفرین، دامنگیر خانواده منچستر شده است را تشدید كرد و زندگی او را تا آخر عمر تغییر داد.

مـدیـوم
او با مدیومی آشنا شد كه قبول كرد برای این بیوه ثروتمند احضار روح كند. او در اتاقی تاریك و دودآلود به حالت خلسه فرو رفت و گفت روح شوهر سارا را به اتاق آورده است و می‌گوید علت به‌وجود آمدن این نفرین را می‌داند. مدیوم از زبان <ویلیام وینچستر> گفت، نفرینی كه در خانواده وینچستر می‌باشد به خاطر اسلحه‌هایی است كه آنها ساخته‌اند و جان هزاران انسان بی‌گناه را گرفته‌اند. مدیوم گفت: ارواح آن مردگان، خانواده وینچستر را رها نمی‌كنند و با گرفتن جان ویلیام و دخترشان <آنی> می‌خواستند از آنها انتقام بگیرند.
ولی چه چیزی این نفرین را از بین می‌برد؟ مدیوم از قول روح به سارا گفت كه باید خانه‌شان در <نیوهیون> را بفروشد و به سمت غروب خورشید برود. در آن هنگام روح ویلیام او را راهنمایی خواهد كرد و خانهای جدید برای او و ارواحی كه زندگی او را تسخیر كرده‌اند، پیدا خواهد كرد. مدیوم به او گفت: <وقتی بالاخره خانه مورد نظر ویلیام را یافتی، باید بلافاصله آن را بخری و تا آخر عمر و بی‌وقفه آن را بسازی. اگر به ساختن ادامه بدهی زنده می‌مانی و اگر آن را متوقف كنی خواهی مرد.> سارا در اولین فرصت خانه خود در <نیوهیون> را فروخت و رو به سوی غرب سفری را آغاز كرد تا بالاخره به مقصد رسید. آن‌جا دره <سانتا كلارا> نام داشت كه هم‌اكنون در جنوب <سان‌فرانسیسكو> قرار دارد. او در آن‌جا یك خانه 71 اتاقه پیدا كرد كه متعلق به یك پزشك بود. سارا آن خانه را كه در زمینی وسیع قرار داشت خرید و با مشورت‌های مكرر با مدیوم، تا آخر عمرش آن را ساخت. این بنا هم‌اكنون یكی از عجیب‌ترین و به گفته خیلی‌ها معروف‌ترین خانه‌های ارواح دنیاست.

خانه جدید وینچستر
می‌گویند خانه جدید وینچستر دارای یك اتاق احضار روح است كه سارا به طور منظم در آن با ارواح خود برای طرح‌ریزی و ساخت خانه مشورت می‌كرد. مشهور است كه عجایب بی‌شمار این خانه به منظور دفع ارواح خبیثه می‌باشد كه نفرین آنها گریبان خانواده وینچستر را گرفته بود. سارا چندین پیمانكار را گمارد و آنها شب و روز كار می‌كردند. سارا نقشه‌ ناپخته‌ای را كه خود با دست می‌كشید به آنها می‌داد و آنها موظف بودند كه تمام قسمت‌های عجیب و غریب نقشه را در ساختمان پیاده كرده و اصلا ایرادی بر غیر منطقی بودن آن نگیرند. بارها اتفاق افتاد كه كارگران، اتاق‌هایی را می‌ساختند و بعد از تكمیل شدن به دستور سارا آنها را خراب و به شكل جدیدی بازسازی می‌كردند. آنها آنقدر ساختند و ساختند كه عمارت جدید وینچستر، ساختمانی هفت طبقه شد كه در راهروهای پیچ در پیچ آن چهل اتاق خواب، سیزده حمام، پنچ یا شش آشپزخانه و دو سالن جشن دیده می‌شد. در زیر، بعضی از خصوصیات عجیب و غریب این خانه را می‌خوانید:
– سارا وسواسی عجیب بر روی عدد 31 داشت و این عدد در <وینچستر هاوس> عددی مشخص و تكراری می‌باشد.
– چهل پلكان كه خیلی از آنها به هیچ جایی نمی‌رسد و به سقف ختم می‌شود.
– برخی از این پلكان‌ها 31 پله دارند.
– یكی از اتاق‌ها پنجره‌ای دارد كه در كف آن باز می‌شود.
– دو تا از انبارها رو به دیوار باز می‌شوند و هیچ فضایی درون آنها نیست.
– یك در، بالای دیوار یكی از آشپزخانه‌ها باز می‌شود و ارتفاع ظرف‌شویی آن هشت فوت است.
– یكی دیگر از درهای خانه در ارتفاع 41 ‌فوتی برفراز باغ گشوده می‌شود.
– در این خانه 74 شومینه دیده می‌شود كه دودكش چهار تا از آنها به پشت بام نمی‌رسد و به دیوار ختم می‌شود. (احتمالا سارا معتقد بوده كه ارواح از این شومینه‌ها و دودكش‌های آنها به داخل و خارج خانه راه می‌یابند).
– بسیاری از حمام‌ها در شیشه‌ای دارند.
– اغلب پنجره‌ها از 31 شیشه چهارگوش ساخته شده‌اند. بسیاری از اتاق‌ها 31 گوشه دارند و برخی از آنها دارای 31 پنجره هستند.
<وینچستر هاوس> در زمین‌‌لرزه بزرگ سال 6091 در سان‌فرانسیسكو خسارت‌هایی دید و بعضی از قسمت‌های سقف آن فرو ریخت ولی بلافاصله تعمیر و بازسازی و بر وسعت آن نیز افزوده شد به طوری كه آن عمارت هم‌اكنون 061 اتاق دارد. این عدد تنها تعداد تخمینی اتاق‌هاست زیرا این خانه آنقدر پیچ‌ در پیچ و عجیب است كه نمی‌توان اتاق‌های آن را به طور دقیق شمرد. ساخت وینچستر هاوس سرانجام در سال 2291 و در زمان مرگ سارا در سن 28 سالگی متوقف شد. آیا آن‌جا در واقع یك <خانه ارواح> است؟ شاید این تنها داستان افسانه‌ای است كه بر سر زبان‌ها افتاده ولی تاكنون چندین نفر گزارش داده‌اند كه چیزهای عجیب و غیرقابل توضیحی را در وینچستر هاوس دیده‌اند. روح شناسان بسیاری تاكنون اطمینان داده‌اند كه ارواح زیادی در این خانه در رفت و آمد هستند. افرادی نیز گفته‌اند كه بارها ردپاهایی عجیب را كف اتاق دیده‌اند، نقاط سردی را در جاهای مختلف خانه حس می‌كنند، درها خود به خود باز و بسته می‌شوند و دستگیره‌ها به خودی خود می‌چرخند. چندین عكس وجود دارد كه گوی‌های نورانی و غبارهای سپیدی را در این خانه نشان می‌دهد و افرادی نیز ادعا می‌كنند كه صدای ارواح این خانه را ضبط كرده‌‌اند.

روح كشتی
 مدتی پیش افسر یك رزم ناو بودم. یك شب كه در بندر پهلو گرفته بودیم با احساس خاصی از خواب بیدار شدم. چیزی كه
درست جلوی خودم دیدم، صورتی نیمه مبهم، تیره و غبارآلوده بود. یادم می‌آید گوش‌هایم از صداهای عجیب پر شده بودند. نه بلند بودند و نه آرام ولی مطمئن بودم كه آنها را می‌شنوم. صداهایی كه منبع آن مشخص نبود. می‌خواستم حرف بزنم ولی هیچ كلمه‌ای از میان لب‌هایم بیرون نمی‌آمد. می‌خواستم تكان بخورم اما باز هم برایم امكان‌پذیر نبود. آن صورت مبهم مدت ده تا پانزده ثانیه بالای سر من در هوا شناور بود و بعد ناگهان ناپدید شد. صداها قطع شدند. حالا دیگر می‌توانستم حركت كنم. باز هم صدایم را می‌شنیدم و همه‌چیز به حال طبیعی برگشت.
اولین كاری كه انجام دادم این بود كه به عرشه بروم و همه‌چیز را بررسی كنم. می‌خواستم مطمئن شوم آن صداها از آن‌جا نمی‌آمدند. فقط دو راه داشتم یا باید باور می‌كردم كه خواب دیده‌ام یا باید می‌پذیرفتم كه روحی دركشتی است و من مطمئن بودم كه خواب ندید‌ه‌ام. آن شب باید در شیفت دوم كه از نیمه شب تا چهار صبح بود، روی عرشه، سر پستم می‌ایستادم. دو نفر از همكارانم نیز در كنارم بودند. این جور مواقع حرف‌های گوناگونی بین ما رد و بدل می‌شود تا شب را به ‌گونه‌ای به صبح برسانیم و آن شب حرف ارواح و داستان‌های آنها پیش كشیده شد. از این دست یكی، دو داستان تعریف كردند و من ناگهان به یاد اتفاقی افتادم كه برایم افتاده بود و آن را برایشان تعریف كردم و در آن وقت بود كه دیدم رنگ از روی همكارانم پرید و یكی از آنها داستانی واقعی را برایم تعریف كرد:
یك سال قبل از شروع كار من در آن ناو، افسر جزء جوانی، بر روی سیم برق‌رسانی رادار كار می‌كرد. او یك گوشی قوی به گوش زده بود كه میكروفون آن به وسیله یك صفحه فلزی بر روی سینه‌اش قرار داشت. افسر جزء كه 21 سال بیشتر نداشت بیش از حد به سیم برق رسانی نزدیك شده بود و ناگهان برق فشار قوی از سیستم به صفحه فلزی میكروفون روی سینه‌اش رسید و بلافاصله او را كشت. جایی كه این اتفاق افتاد، درست طبقه بالای اتاق استراحت من بود. افسر جزء كنونی كتابی را به من نشان داد كه ویژه ناومان بود و رویدادهای آن در كتاب به ثبت می‌رسید؛ چیزی شبیه به یك سالنامه. صفحه‌اول، یادبودی بود برای افسر جزء مرحوم و عكسی از او در آن دیده می‌شد. این عكس همان چهر‌ه‌ای را به یادم انداخت كه آن شب در اتاقم دیده بودم. از جایم پریدم. چیزی نگفتم ولی در آن تاریكی شب تنها لب عرشه ایستادم و به دریا خیره شدم.
نمی‌دانم حرف‌هایم را باور می‌كنید یا نه، ولی اعتقاد دارم كه روح می‌خواست چیزی به من بگوید. او یك بار دیگر هم مرا از خواب بیدار كرد. این بار بیشتر سعی كردم با او حرف بزنم ولی درست مثل دفعه اول انجام هر كاری از من ساقط شده بود. فقط دلم می‌خواهد یك روز بتواند به من بفهماند چه می‌خواهد بگوید.

ارواح مركز اورژانس
من پرستار آمبولانس یك مركز اورژانس هستم. از وقتی كارم را در این‌جا شروع كردم همیشه حرف این بود كه ساختمان مركز در تسخیر ارواح است. یكی از همكاران می‌گفت یك روز روی تختی مشغول استراحت بود كه ناگهان دید مردی كنار او ظاهر شد و در حالی كه پشتش به او بود ایستاده و حركتی نمی‌كرد. چند ثانیه بعد، مرد خود به خود محو شد. خیلی‌ها صداهای عجیبی را شنیده‌اند یا اتفاقات عجیبی دیده‌اند ولی من تا یك ماه پیش هیچ موضوع عجیب و غریبی ندیده بودم. آن شب در شیفت شبانه كار می‌كردم. ساعت سه صبح بود كه شنیدم در طبقه پایین با صدای بلندی باز و بسته می‌شود. بعد صدای پرت كردن چیزی را شنیدم. اول خودم را به نشنیدن زدم ولی این صداها باز هم تكرار شد و مجبور شدم برای بررسی به آن‌جا بروم. به طبقه پایین رفتم، همین‌كه در را بستم، خود به خود باز شد و با صدای خشكی دوباره بسته شد. سعی كردم توجهی به این موضوع نكنم ولی دوباره و دوباره این اتفاق تكرار شد. این صداها تا مدتی ادامه داشت و بعد صدای جدیدی به آن افزوده شد. انگار كسی داشت از پله‌ها بالا می‌آمد. منتظر بودم در باز شود ولی نشد. این دفعه دیگر آنقدر جرات نداشتم كه بروم و آن دور و بر را تماشا كنم، به همین‌خاطر سعی كردم سرم را به نوشتن و كار گرم كنم. صداها بازهم هرازگاهی می‌آمد. یك ساعت بعد تصمیم گرفتم روی زمین بنشینم و كتاب بخوانم. همین‌كه نشستم، صدای نفس كشیدن به گوشم خورد. نفس‌هایی سنگین و زمزمه‌دار. اول فكر كردم صدای باد است ولی نبود؛ صدای تنفس بود. دوباره به صندلی‌ام برگشتم. چند دقیقه بعد به دستشویی رفتم. وقتی در آن جا بودم، در ناگهان به شدت باز و بسته شد. من هیچ‌وقت به ارواح اعتقاد نداشتم ولی مطمئنا اتفاقات آن شب طبیعی نبودند. یعنی آن جا یك روح بود؟

روح سرخ پوش
من، همسر و پسرم در یك خانه دو طبقه در مركز شهر <وینی پگ> زندگی می‌كردیم. كنار اتاق خواب ما پلكانی قرار داشت كه به خیابان می‌رسید. یك شب با شنیدن صدایی از خواب بیدار شدیم. انگار كسی از پله‌ها بالا می‌آمد. فكر كردم یك دزد است كه می‌خواهد وارد شود. شوهرم بلند شد و به طرف آن در رفت تا با هر كسی كه آن‌جاست رو به رو شود ولی هیچ‌كس آن‌جا نبود. من هم بلند شدم و به همراه شوهرم تمام خانه را گشتیم. كسی نبود و تمام درها وپنجره‌ها قفل بودند. به خیالمان اشتباه كرده‌ایم و دوباره خوابیدیم. روز بعد، ساعت هفت از خواب برخاستیم. اتفاق دیشب را فراموش كرده بودیم. داشتیم آماده می‌شدیم كه به خرید برویم ناگهان در اتاق پذیرایی، زنی را دیدیم كه با خیال راحت از آن جا گذشت و از پلكان طبقه دوم بالا رفت.
او اصلا به ارواح شبیه نبود و مه‌آلود هم به نظر نمی‌رسید. تنها چیزی كه عجیب به نظر می‌رسید این بود كه وقتی روی كف چوبی و پرسر و صدای خانه راه می‌رفت هیچ صدایی از او شنیده نمی‌شد. من و شوهرم به یكدیگر نگاه و سپس با عصبانیت آن زن را صدا كرده‌ و گفتیم: تو دیگه كی هستی؟ تو خانه ما چه كار می‌كنی؟ بعد به سرعت به طبقه دوم رفتیم ولی هیچ‌كس آن‌جا نبود. عجیب به نظر می‌‌رسید. مطمئن بودیم كه او را دیده‌ایم. پیراهنی قرمز رنگ بر تن داشت و كمربند قرمز رنگی به كمرش بسته بود. یك عینك هم از گردنش آویزان بود. آن زن حالت بدخواهانه‌ای نداشت و من از دیدن او اصلا نترسیدم. تنها موضوعی كه ناراحتم می‌كرد این بود كه چطور ممكن است كسی بدون اجازه و آن هم از در قفل شده وارد خانه و سپس ناپدید شود. مدتی بعد به این نتیجه رسیدم كه ممكن است او روح یكی از صاحبان قبلی آن خانه بوده.

 

پایگاه فرهنگی هنری تکناز