در1936 به طور اتفاقی نقش چند دقیقهای یكسرخپوست را بازی كرد و چنان خوب كهتحسینگری (كوپر)، اسطوره سینمای (وسترن)را به همراه داشت. كارگردانهای دیگر برایدعوت از او مجاب شدند، اما فقط برای نقش سرخپوستها یا بزهكارها یاد او میافتادند. تا این كهدر سال 1947 به همراه (مارلون براندو)(اتوبوسی به نام هوس) را روی پرده برد و بهشهرت رسید. پنج سال بعد هم به خاطر بازی(زنده باد زاپاتا) در نقش برادر زاپاتا، برنده اسكارشد. (جاده) و (گوژپشت نتردام) بازیهای عالیبعدی او بودند.
حالا همه میدانستند كه كویین ازپس هر نقشی برمیآید. دههی 60، دههیكویین بود. (توپهای ناوارون)، (لورنسعربستان) و (زوربای یونانی) و پخش مكرر آنها،باعث شهرت او در سرتاسر جهان شد. اما او درسرزمینهای اسلامی هم معروف بود. در سال1975 زمانی كه 60 سال سن داشت در نقش(حمزه) عموی پیامبر را در فیلم (پیام) (كه درایران به محمد رسولا… معروف است) بازی كردو سه سال بعد نقش عمر مختار، انقلابی معروفالجزایر را در شیر صحرا. همین دو فیلم بود كه اورا به اسطورهای حماسی در تاریخ سینمای شرقتبدیل كرد.
این جدایی باعث شد كه مهربانی مردم را نسبتبه خود دریابم.
مردم به گرمی با من رفتار میكنندو مرا به خوبی درك میكنند) ویژگی بارز او درزندگی و در سینما اشتیاق فراوان به زندگی بود.نخستین بار در سال 1952 برای بازی در نقشبرادر (زاپاتا) انقلابی معروف مكزیك در فیلمزنده باد زاپاتا اسكار گرفت و جایزه اسكار دومخود را نیز در سال 1956 برای ایفای نقش دردرام (شور زندگی) به دست آورد. كویین درسال 1987 در مصاحبهایی گفت به بیشترآرزوهایی كه در جوانی داشت دست یافته است.وی با اشاره به كودكی خود گفت:
(من هرگز آنبچه را راضی نكردم اما گمان میكنم من و او حالامعاملهای كردهایم. مثل بالا رفتن از یك كوهاست.
من او را به اورست (بلندترین قله جهان)نبردم اما به قله كوه ویتنی رساندم و گمان میكنمهمین قله هم قله كوچكی نیست). كویین پیش ازمرگ 17 روز به علت سینه پهلو و ناراحتیهایتنفسی در بیمارستان بستری بود. او كه در مكزیكبه دنیا آمده و در شرق لسآنجلس با فقر پرورشیافته بود، از تئاتر و بازی نقشهای درجه دوم درسینما به خاطر حساسیت، فیزیك خاص و شیوهبازیگری به هنرمندی بینالمللی تبدیل شد و درطول بیش از 50 سال بازیگری در نقشپادشاهان، سرخپوستها، یك پاپ، یك مشتزن ویك هنرمند ظاهر شد.
او یك بار در مصاحبهایی بهشوخی گفت: (من هرگز به دختر دلخواهمنرسیدم اما در عوض به پادشاهی كشورهارسیدم). از نظر بسیاری از تحسینكنندگان او،نقش (زوربا) كشاورز یونانی در سال 1964 به یادماندنیترین نقش تمام زندگیاش بوده است.این نقش، نقش محبوب خود او نیز بود به طوریكه در سال 1983 نسخهای موزیكال از همین اثررا در صحنه تئاتر اجرا كرد. او پس از بازی در نقش بدل یك هنرپیشه باكاترین دخترخوانده (سیسیل دومیل) تهیهكنندهمعروف سینما آشنا شد و با وی ازدواج كرد،ازدواجی كه كارش را در سینما بسیار آسانتر كرد.حضور او در نقش (پل گوگن) در فیلم (شورزندگی) در سال 1956 بیش از هشت دقیقه نبوداما برای همین هشت دقیقه دومین اسكار نقشدوم خود را گرفت. (ایرنه تاگی دسوفی) ازدوستان كویین میگوید: (انگیزه كار او عشق بههنر بود. من 29 بار اجرای (زوربا) را توسط اودر تئاتر دیدم. هر شب با چنان اشتیاقی بازیمیكرد كه گویی نخستین اجرای اوست. او كارشرا با عشق انجام میداد). كویین همیشه مشغول كار بود. نقاشی، نوشتن،طراحی، بازیگری و هرگز دست از كار نمیكشید.
او هرگز بیكار نمیماند. در فیلم (مرثیهای براییك سنگین وزن) كه در سال 1962 تهیه شد،مشتزنی كه كویین نقش او را بازی میكرد از(كاسیوس كلی) مشتزن جوان كه بعدها مسلمانشد و نامش را به (محمد علی) تغییر داد، شكستمیخورد. وی در سال 1997 درباره محمدعلیگفت: كاركردن با او دلپذیر بود و به انسان زندگیو نشاط میداد. پس از این كه پیدا كردننقشهای درجه اول در امریكا دشوار شد، او ازهالیوود برای كار و زندگی به ایتالیا رفت و در سال1977 در مصاحبهای با
آسوشیتدپرس گفت:چه نقشی را میتوانستم در آنجا بازی كنم؟ از نظرآنها فقط میتوانم نقش یك مكزیكی، یكسرخپوست یا یك ارباب مافیا را بازی كنم).كویین در سال 1965 پس از آشنایی با (اولاندراادلری) طراح لباس ایتالیایی از كاترین جدا شد ودر سال 1972 شرح حال خود را با عنوان (گناهنخستین) نوشت كه به بیش از 18 زبان ترجمهشده است و جلد دوم آن را با نام (ناگهان غروب)انتشار داد. او در مورد كتابش میگوید:میتوانستم دروغ بگویم یا حقیقت را بنویسم.
از فرزندان كویین، تنها یك پسر او به حرفهبازیگری روآورد. و عشق… كویین در رابطه با مرگ همسرش میگوید: آه،سبك، سنگین كردن این كه كاترین چه بوده وچقدر شده، چه آزاردهنده است. آخرین بار كهدیدمش، در چشمانش از زندگی كه با روزی با همداشتیم نشانی نبود. آلزایمر بیماری هولناكی است كه آرامآرامهمسر اولم را میكشد، همچنان كه خانوادهاش راكشت. از آنچه بر سر روحیه و حافظه كاترینآورده، قلبم به درد میآید، اما ذهنم در عینحال خالی است. از برخی لحاظ حالا او را بیش اززمانی كه با هم بودیم دوست دارم; از لحاظ دیگرمیكوشم او را همان آدم سابق بدانم. عشقم به اوامروز واقعی است.
نه عشق هالیوودی كه چونمردی جوان سالها پیش از جا خوشكردنآلزایمر در جسم او حس میكردم. به گذشته كهبرمیگردم، نمیدانم آیا هرگز او را از جان و دلدر آغوش كشیدهام یا نه. به هیچ یك از دو تنمانمجال ندادهام. آنچه بین ما مانده فرزندان ماستو آن بسته زنج آور كه برای محكوم كردن منفرستاده است. امروز تنها نشان از گذشته ناماوست، اما زود فهمیدم كه (كاترین دومیل) كمتراز آنچه بود كه مینمود. چهرهای پنهانی پشتظاهرش نهفته بود: چهرهای ترس خورده، ناایمنو بزدل. در سال 1936 كه از آمریكای لاتین برگشت،ازدواجش سرنگرفته بود. من از این فرصتاستفاده كردم تا با او باشم، بیآنكه به بهایش فكركنم. رفته بود تا با یك كلمبیایی وصلت كند، امارابطه به بنبست رسیده بود.
هرگز از دلیلشسردرنیاوردم و به فكر پرسیدن هم نبودم. مگر منكی بودم كه از رویای كلمبیایی كاترین بپرسم؟ وقتی بار دیگر كاترین پیدایش شد، سرنوشتمرا به بازی در یكی دیگر از تولیدات سیسیل ب.دومیل – حماسه بیباكانه (دزد دریایی) كشاند.مرا برای بازی در نقش اصلی فیلم، یعنی (ژانلافیت) در نظر گرفته بوند، اما دوستان و خانوادهمیخواستند مرد بزرگ را از به كارگرفتن منمنصرف كنند. دومیل مثل بیشتر تهیهكنندگانی كهدیگر نمیتوانند صاحبنظر باشند، همه را به اتاقبرنامهریزی خصوصی خود دعوت میكرد تانمونههای آزمایشی بازیگران را بررسی كند.بعدها فهمیدم كه كاترین یكی از مخالفان من بود و(كلارك گیبل) را برای این نقش پیشنهاد كرد.