خانه خورشید» تنها امید دهها زنیست كه بارها خودكشی ناموفق داشتهاند، شبها در پاركهای سطح شهر سر میكنند، در معرض انواع و اقسامی از وحشتناكترین آزارهای جنسی قرار دارند، زنانی كه بارها زندان رفتهاند و خانه اول و آخر خود را «خانه خورشید» میدانند…! اكثر زنان این مركز، شناسنامه ندارند؛ ازدواج مادران معتاد در جایی ثبت نشده؛ و شوهرانشان آنها را با چند كودك قدونیم رها كردهاند!
مادران و كودكان به جا مانده از روابط صیغهای و موقت، بدون داشتن شناسنامه دست یاری دراز كردهاند..! «خانه خورشید» مركزگذری ترك اعتیاد زنان، جایی كه صد زن معتاد را با متادون سرپا نگه میدارد، چارچوب این خانه به روی زنان معتاد باز است… اما این خانه قانون و مقررات دارد… مقرراتی كه با چاشنی محبت همراه است…
سحر عرق پیشانیاش را پاك میكند و به یك زن دیگر كه توانایی حركت ندارد خیره میشود و ادامه میدهد: یك بار ازدواج كردم اما زمان ازدواج از معتاد بودنم حرفی نزدم در خانه بهانهگیر بودم و بیجهت دعوا میكردم… همسرم شك كرد و فهمید كه اعتیاد دارم…! منو مثل یك سگ از خونه بیرون كرد و طلاقم داد!»
خودش میگوید كه با كمربند مانتو خودش را آویزان كرده اما بند مانتو پاره شده و به قول خودش هنوز به مرگش در زندگی ادامه میدهد…! مرضیه یك بار از شوهرش كه میگوید «همه زندگیاش» بوده طلاق گرفته… از روز بعد از طلاق روزگارش سیاه شده و بارها خودكشی كرده…