خیابانهای ابوریحان و فلسطین را میشناسید؟ شاید آقا پرویز که عکسشو در قسمت پایین می بینبد را بشناسید. این خوشنویس خیابانی را وقتی ملاقات کردیم که تنها و با قدی خمیده دهه هفتم زندگیاش را با پهن کردن بساط وسایل خوشنویسی در گوشهای از این شهر شلوغ میگذراند.به گزارش تکناز در یک بعدازظهر گرم تابستانی پای حرفها و درد دلهای او نشست.
خودتان را معرفی کنید.اسمم پرویز است، 62 سال دارم و اهل سوادکوه هستم.از علاقهتان به هنر بگویید.از کودکی به هنر علاقه داشتم. وقتی سنم کم بود، همیشه دوست داشتم کارهایی بکنم که اطرافیانم مرا تحسین کنند. همین هم باعث شد وضعیتی به وجود بیاید که بعضیها به من حسادت کنند و سنگ جلوی پایم بیندازند.
از همان ابتدا خوشنویسی را انتخاب کردید؟نه. وقتی خیلی کم سن و سال بودم و درس میخواندم اموراتم را از راه فروش مجسمهها و کارهای دستی میگذراندم. کسی را نداشتم که از من حمایت مالی کند. آن وقتها دور میدان انقلاب بساط میکردم و کارهایم را میفروختم. مجسمههایم از جنس پلیاستر بودند و آنهایی که به شکل مسیح کار میکردم طرفداران زیادی داشت.شغل اصلیتان همین بود؟تا مدتی بله، ولی از 15 سالگی به صنایع نساجی مازندران رفتم و استخدام شدم.
با اینکه دانشگاه نرفتم، اما به خاطر کار خوبم در نساجی از مدیرعامل فرانسوی آنجا مدرک گرفتم. شناخت و تجربهای که من با 17 سال سن در نساجی داشتم، بالادستیهایم با مدرک دکترا نداشتند.تا کی در نساجی مشغول بودید؟قبل از انقلاب به خاطر شلوغکاریام در نساجی به خاطر دفاع از حقوق کارگر، بیرونم کردند و ساواک هم دنبالم بود. بعد از انقلاب دوباره دعوتم کردند و رفتم مشغول به کار شدم تا اینکه سال 61 به خاطر یک گزارش دروغ مرا از نساجی اخراج کردند.
بعد چه کار کردید؟خیلی هضمش برایم سنگین بود که قبول کنم یک مسؤول کارگزینی به دلیل تبانی و گزارش غلط مرا از کار بیکار کند. بعد از بیرون آمدن از نساجی فروشندگی کردم و بیمهام را به حدی رساندم که بازنشسته بشوم، اما آنقدر از خودم و سرنوشتم متنفر بودم که دنبال کارهای بازنشستگیام نرفتم.چند سال است اینجایید از زمان اخراج شدنم تا امروز شغلهای زیادی داشتم. از فروشندگی و دورهگردی تا دستفروشی؛ تا اینکه بساط فروش وسایل خوشنویسی را در همین گوشه از خیابان انقلاب پهن کردم و دو سال است که هر روز همین جا هستم.
پلیس یا شهرداری در این مدت سراغتان نیامدهاند؟شهرداری در این مدت خیلی اذیتم کرد. یک بار آمدند و 120 تابلوی خوشنویسیام را جمع کردند و بردند. هر کدام از آنها را میتوانستم بین 10 تا 15 هزار تومان بفروشم. هر جا رفتم و به هر کسی که شکایت کردم فایدهای نداشت و نتوانستم تابلوهایم را پس بگیرم. یک بار هم همه وسایلم را که سه میلیون تومان قیمت داشت، یک جا دزدیدند. آن وسایل را که بیشتر مرکب، قلم و کتابهای آموزشی بودند، به سختی برای خودم دست و پا کرده بودم.
تنها زندگی میکنید؟ خانوادهتان کجا هستند؟همان اوایل جنگ به جبهه رفتم و موج انفجار مرا گرفت. وقتی برگشتم حال خوبی نداشتم و دارو مصرف میکردم. خیلی توی گوش زنم خواندند که این آدم دیوانه شده و آدم قبلی نمیشود. او هم طلاق گرفت و با دخترهایم، «سمیه» و «سیما»، رفت سوئد و من تنها ماندم.دیگر دخترهایتان را ندیدید؟بعد از رفتن آنها بود که از دنیا و آدمهایش بریدم.
(گریه میکند) حتی بارها به فکر خودکشی افتادم. دوست نداشتم کسی آدرسم را داشته باشد و بداند کجایم. از یکی از اطرافیانم شنیدم که سه چهار سال پیش دخترهایم آمده بودند تهران و دنبالم میگشتند، اما پیدایم نکرده بودند.کار خوشنویسی را از کی شروع کردید؟علاقهام به هنر خوشنویسی باعث شد از همان کودکی به خط خوشنویسها نگاه کنم و با همین نگاه کردن و تمرین کردن خوشنویسی را یاد بگیرم. من هیچ استادی نداشتم و حرکتها را هم خودم به تنهایی یاد گرفتم.
کارهایتان را میفروختید؟قبلا خیلی خوشنویسی میکردم و تابلوهایم را مردم میخریدند، اما الان پیر شدهام و دستمهایم یاری نمیکنند.از تابلوها استقبال میکردند؟جوانها نسبت به خط و زیبا نوشتن بیتفاوت شدهاند. دو سال پیش در میرداماد یک آقایی را دیدم که مدرک دکترا داشت، ولی خطش از یک بچه کلاس اولی بدتر بود!درآمدتان از فروش همین وسایل است؟بله. درآمدی ندارم و اموراتم از فروش وسایل خوشنویسی و کتابهای آموزشی میگذرد. اگر یک روز سر کار نیایم نمیتوانم شکمم را سیر کنم. نیهایی که میِفروشم خودم پیدا میکنم و برای خوشنویسی میتراشم و آمادهشان میکنم و سودی از آن بدست بیاورم برای گذراندن زندگیم.