داستانك چیست؟

مجموعه : فرهنگ و هنر

یكی از ساده ترین كارها هنگام رو به رو شدن با پدیده‌های تازه، آن است كه روی‌شان نامی بگذاریم. بدین شیوه پدیده‌ی «ناشناخته» را در ذهن‌مان تبدیل به پدیده‌ای «شناخته» می‌كنیم. این روشی برای شناخت است. خلاصه كردن یك پدیده در گزاره‌ای كه مجازی برای كل و شناسه‌ای برای جوهر آن می‌شود. این شیوه به رغم  ضرورتی كه برای شناخت ما از هستی دارد، گاه خود مانعی برای دریافت عمیق و ماهوی پدیده‌ها است. 

 

از همین روی است كه برخی فلاسفه «نامیدن» را شكل ناگزیری از«كاهیدن» می‌دانند. زیرا وقتی ما پدیده‌ای را می‌نامیم، عملا همه‌ی هستی آن را با تمامی ظرافت‌ها و پیچیدگی‌هایش تا حد یك نام كاهش داده‌ایم. این مثل آن است كه وقتی كسی قصد شناخت ما را دارد، فقط نام و نام خانوادگی، نام پدر، شماره‌ی كد ملی، شماره شناسنامه، شماره‌ی تلفن، نشانی محل سكونت، … و اطلاعات دیگری از این دست را دراختیار‌اش قرار دهیم. این اطلاعات امكان شناخت صوری و عمومی ما را به خوبی ممكن می‌سازند، اما پرسش این است كه آن شناخت تا چه حد به ماهیت واقعی ما نزدیك است؟ آیا با این شیوه‌ی مجازی می‌توان به پیچیدگی‌های روانی، ظرافت‌های زیبایی‌شناختی و نسبیت‌های انسانی ما پی‌برد؟ به عبارت دیگر آیا می‌توان آدمی را با همه‌ی عظمت و رنگارنگی انسانی‌اش در شناسه‌های عرفی او خلاصه كرد؟

 

این شیوه‌ی شناخت و تعریف‌های طبقه‌بندی شده، در حوزه‌‌های اداری و اقتصادی پذیرفته شده و حتی ضروری است، اما وقتی وارد گفتمان‌های فرهنگی و زیبایی شناسی می‌شویم، دیگر به این راحتی نمی‌توان پدیده‌ها را طبقه‌بندی كرد. آیا می‌توان همه زیبایی و شگفتی تابلویی از «ونسان ونگوك» را با نام امپرسیونیسم توضیح داد، آیا «بوف‌كور» فقط یك داستان بلند سوررئالیستی است و ژرفای و روشنی  شعری از حافظ را با عنوان غزل غنایی در سبك عراقی می‌توان مشخص كرد؟

 

متأسفانه این همان روشی است كه در عموم مواقع هنگام رو در رو شدن با متنی ادبی به كار می‌گیریم: به آسانی آن را می‌نامیم، طبقه‌بندی می‌كنیم و می‌پنداریم تكلیف‌مان با آن روشن شده است. فلاش فیكشن (كه ظاهرا نامی بهتر از داستانك برای آن یافت نشده) نیز مثل داستان كوتاه،‌ رمان و دیگر گونه‌های ادبی گرفتار همین وضعیت شده است. داستانی كه آن را با حجم كوتاه، تعداد كلمات و پایان ناگهانی و صورت جرقه وار آن می‌شناسیم. اما آیا این شناسه‌ها می‌توانند نشان‌گر ماهیت، زیبایی و پیچیدگی‌های این گونه‌ی روایی و داستانی باشند؟ آیا می‌توان داستانك حیرت انگیز «جلوی‌قانون» اثر «فرانتس كافكا» را با تعداد كلمات و بزنگاه پایانی آن توضیح داد؟ این اثر و هر متن داستانی درخشان دیگری همچون موجودی زنده‌ است كه شناخت آن فقط با درك پیچیدگی‌ ، زیبایی، عمق و گاه تناقض‌هایش ممكن است. همچنین برای شناختن آن به تعریفی جوهری نیاز است كه كیفیت ماهوی آن را آشكار سازد و چیزی فراتر از نامیدنی ساده و گذرا باشد. از این روی در ادامه می‌كوشم با  بررسی  عنصر «تجلی» یا «اپی‌فنی» به آن تعریف آرمانی از داستانك یا همان فلاش فیكشن نزدیك شوم كه تا حدی نشانگر ویژگی‌های جوهری این گونه‌ی ادبی است.

 

تجلی و رنگ‌های تازه

 

«جیمز جویس» مهم‌ترین نقطه یك داستان را لحظه‌ی «اپی‌فنی» یا تجلی می‌داند. تجلی به معنی حس شهودی و آگاهی درونی است كه معنای لغزان و غیر قابل توضیحی را آشكار می‌سازد. این لحظه بسیار فراتر از درك معنای یك متن است. معنا، شكلی بسته و متعین از آن چیزی است كه لایه‌ی بیرونی متن می‌خواهد بیان كند. مثلا معنای اولیه‌ی داستان «جلوی‌قانون» كافكا، تردید مرد روستایی برای عبور از دروازه‌ی قانون است. اما آیا همه‌ی آن چیزی كه از این داستان درمی‌یابیم و حس می‌كنیم در همین معنا خلاصه می‌شود؟ لایه‌های متنوع و گاه متناقض معنایی كه هنگام خواندن این متن در ذهن‌مان آشكار می‌شود بسیار فراتر از معنای اولیه‌ی متن است و بخشی از تجلی داستان را تشكیل می‌دهند. لحظه‌ای كه پس از خواندن داستان به خود و هستی‌ پیرامون‌مان می‌نگریم و معنا، قانون‌ها و ظرافت‌های ناگفته‌ای را كشف می‌كنیم.

بدیهی است كه این نقطه‌ی تجلی بسیار فراتر از نقطه‌ی گرانیگاه، گره‌گشایی و بزنگاه داستان است. نقطه‌ای كه سیر حوادث داستان به  اوج می‌رسند، گره‌های افكنده شده، گشوده می‌شوند و حقایق پنهان آشكار می‌شوند. تجلی هیچ یك از این‌ها نیست. اپی‌فنی حاصل مجموعه‌ی نشانه‌های پنهان و آشكار داستان است كه تأثیر آن در درون ما همچون ادراكی رنگارنگ و متكثر متجلی می‌شود: مثلا وقتی خود را درون شخصیت یا متنی می‌یابیم یا چیزی از زندگی خود و هستی را در داستان كشف می‌كنیم و به لایه‌های پنهان معنای متن راه در می‌یابیم.

 

اپی‌فنی حاصل تمامی عناصر و نشانه‌های متن است. سیر  حوادث اصلی و فرعی، شخصیت پردازی، فضا سازی و دیگر عناصر متن همگی در خدمت ایجاد همان كیفیت تجلی هستند. این كیفیت قابل جدا‌سازی از متن نیست. مثلا نمی‌توان تكه‌ای از داستان مردگان جیمزجویس را انتخاب كرد و گفت تجلی در این نقطه رخ داده است. بلكه همان طور كه چندبار  تأكید شد، تجلی یا اپی‌فنی حاصل مجموعه‌ی عناصر متن است. حال اگر متن كوتاهی كه بخشی از این عناصر در آن حذف یا به حداقل رسیده باشند، اما دارای ساختار روایی بوده و همان حس اپی‌فنی را ایجاد كند، ما با یك داستانك تمام عیار یا فلاش‌فیكشن خوبی روبه‌رو هستیم. داستانكی كه ما را به فكر وامی‌دارد، تارهای حسی مان را مترنم می‌كند و تأثیری همچون تجربه‌ی یك داستان كوتاه خوب یا رمانی فراموش نشدنی را درون مان برجای می‌گذارد. برای لمس این احساس كافی است داستانك‌هایی از بورخس، كافكا و همینگوی را به یاد آوریم. مثلا این داستانك یك خطی از ارنست‌همینگوی كه در مسابقه‌ی كوتاه‌ترین داستانك‌های انگلیسی به مقام نخست دست یافت:

 

فروشی: كفش نوزاد، تا حالا ازش استفاده نشده

 

«ترجمه شیرین معتمدی»

 

 
فقط همین! تمام داستانك همین چند كلمه است. اما كلماتی كه ما را به فكر وامی‌دارند: این كفش‌های دست نخورده‌ی نوزاد این جا چه می‌كنند؟ چه كسی و چرا این كفش‌ها را خریده‌؟ و حالا چرا می‌فروشدشان؟ بر سر آن نوزاد چه آمده است؟ كسی كه این جمله را نوشته چه حسی داشته است؟ چه امیدها و ناامیدی‌های عظیمی در این جمله‌ی كوتاه نهفته‌اند! جمله‌ای كه ممكن است شبیه آن را بارها خوانده و از كنارش گذشته باشیم. دست‌نوشته‌ای كنار خیابان یا آگهی ارزان قیمتی در روزنامه. اما زمانی كه جمله از بافت پیرامونش جدا می‌شود، گزیده می‌شود و رو در روی مان قرار می‌گیرد، ژرفایی از درد را  آشكار می‌سازد. تلنگری برای لختی درنگ، دوباره دیدن، فكر كردن، و شاید فهمیدن!

 

گردآوری : پایگاه اینترنتی تکناز