امروز رفتم واسه مجوز دفاع امضا بگیرم یاد یه خاطره خیلی خنده دار از قدیما افتادم. اون زمان دكتر ن-ب مسئول آموزش دانشگاه بود. اول ترم بود و باید می رفتیم توی سایت دانشگاه ثبت نام كنیم. چون سایت دانشگاه تازه عوض شده بود، كلی مشكل و مورد داشت و همه بچه ها رو عاصی كرده بود. استادا هم به دلیل كثرت اعتراض و مراجعه بچه ها، اعصاب درستی نداشتن.
واسه دوستان عزیز بگم كه مساله انتخاب واحد یكی از مسائل بسیار بسیار مهم توی دانشگاهه. اولا كه به خیلی ها واحد درست و حسابی نمی رسه و مثلا طرف می خواد ۱۸-۱۹ واحد بگیره عملا ۱۳-۱۴ واحد بیشتر گیرش نمیاد. انتخاب واحد مناسب می تونه طرف رو به راحتی توی یه ترم شاگرد اول كنه. و ضمنا ممكنه در صورت انتخاب واحد نامناسب، خیلی خیلی راحت مشروط بشید! یكی از چیزای مهم دیگه استاداییه كه یه درس رو ارائه می دن. قبلا براتون قضیه طراحی اجزا ۲ رو گفتم. دكتر میر احمدی و گوهری هردو طراحی ۲ ارائه می دادن. دكتر میراحمدی بسیار سخت گیر بود و كلی پروژه و كار بین ترمی داشت. ولی در عوض دكتر گوهری حتی حضور و غیاب هم نمی كرد و برای دانشجویان دودری مثل ما گزینه خیلی خوبی بود. خلاصه اون ترم بین ۸۰ی ها و ۸۱ی ها دعوای شدیدی سر انتخاب دكتر گوهری درگرفت. اول بچه های ۸۱ی رو دادن به گوهری. تو این وضعیت مهدی بقایی كه ۸۱ی بود اومد كلی ما رو مسخره كرد و جلوی ما اظهار خوشحالی كرد. فرداش ما رفتیم پیش دكتر احمدیان و زیرآب ۸۱ی ها رو زدیم و ما رفتیم تو كلاس گوهری و اون بدبختا رفتن تو كلاس دكتر میراحمدی! بعدش مهدی شاكی شاكی اومده بود اعتراض كه از رفاقت دور بود رفتین پیش دكتر احمدیان زیرآب ما رو زدین و اگه شما بهش نامه نمی دادین الان ما هم با دكتر گوهری بودیم و ازین صحبتا.
منم اونجا یه جمله تاریخی گفتم كه اگه به حرف منه بیا! من یه نامه به احمدیان می نویسم كه:
جناب آقای دكتر احمدیان!
با سلام. لطفا حامل نامه را در كلاس دكتر گوهری ثبت نام بفرمایید!
و الی آخر.
غرض اینكه خواستم دردسر های انتخاب واحد رو براتون بگم. اونجا بودیم كه سایت جدید كلی عیب و ایراد داشت و اشك بچه ها رو درآورده بود. من رفتم توی سایت كه ثبت نام كنم مطابق معمول پسوردم رو فراموش كرده بودم. خیلی طلبكارانه رفتم آموزش كل و دیدم ۲۰-۳۰ نفر اونجان. خیلی ها دعوا می كردن. دخترا گریه می كردن. همه عصبانی بودن و سر همدیگه داد می زدن. نوبت من كه شد رفتم جلو و به یه خانم خیلی بداخلاق كه اونجا بود گفتم كه پسوردم رو گم كردم. اونم كلی باهام دعوا كرد كه مگه حواس نداری و ببین چقدر اینجا شلوغه و باید این گرفتاری های شما رو هم ما حل كنیم و غیره. در حین اینكه اون خانومه به شكل غضبناكی می خواست پسورد من رو ببینه یه دفعه یه چیزی توی ذهنم فلاش بك خورد و رفت و رفت تا اون روزی كه داشتم پسورد انتخاب می كردم…
-به! سلام. چطوری ارباب جهان؟
-به به! میر عظمی! خیلی چاكریم سالار!
همین جوری توی سایت ممد میری رو دیدم و كلی در نوشابه برای هم باز كردیم و نشستیم به مسخره بازی.
-بیا ببین من پسوردم رو چی گذاشتم! ……..!
توضیح اینكه اون كلمه نه به دلیل مسائل امنیتی، كه به خاطر شئونات اخلاقی سانسور شده.
-به! اون چیه! بیا… اینم پسورد من! …….!
خلاصه یه نیم ساعتی داشتیم می گفتیم و می خندیدیم و با اسامی ضایع پسورد می ذاشتیم.
تا اینكه كار رسید به مسئولای وقت دانشگاه:
– فكر كن اگه یه زمانی دكتر … بفهمه كه پسورد من اینه چیكار می كنه؟!!….!
یه ده دقیقه ای هم با اسم مسئولای محترم دانشگاه پسورد درست كردیم و یه دفعه وسط اون كارا من یادم اومد باید برم كلاس و از ممد میری خداحافظی كردم و دیگه این ماجرا و اون پسوردهای كذایی از ذهنم پاك شده بود تا اون روز!
در فاصله حدود یك دقیقه ای كه خانم غیبی داشت پسورد من رو پیدا می كرد یه دفعه همه اتفاقات اون روز اومد جلوی چشمم و رنگ و روم زرد شد. اصلا نمی دونستم كه در نهایت چه پسوردی رو انتخاب كردم. ولی مطمئن بودم چیز بدیه. برای اینكه اوضاع خرابتر هم بشه، یه دفعه دكتر ن-ب هم اومد پشت همون كامپیوتر تا ببینه مشكل من چیه!
– وای خدایا! رحم كن! از تمام مقدسات كمك خواستم كه یه موقع خدای ناكرده چیز نامربوطی راجع به دكتر ن-ب توی پسوردم نباشه! واقعا می تونید تصور كنید چه استرسی تموم وجودم رو گرفته بود؟ البته كه نه! مدام اتفاقات اون روز رو تو ذهنم مرور می كردم و بدبختانه سهم دكتر ن-ب تو پسوردها خیلی زیاد بود!
خانم غیبی تا چشمش به پسوردم افتاد با ناراحتی سرش رو از مونیتور كرد اونور و سرم داد زد:
– بیا! خودت بخونش!
من با اندك نیروی باقیمانده خودم و جمع و جور كردم و رفتم پشت مونیتور. وای خدایا! تو چقدر خوبی!
-من خرم!
جمله ای كه واسه پسورد انتخاب كرده بودم این بود. یه نفسی از ته دل كشیدم و از ته دل به مضمون عمیق این جمله فكر كردم. جمله ای كه توی اون شرایط واقعا درست ترین و زیباترین جمله عالم امكان بود!
دكتر ن-ب هم پسوردم رو كه دید یه دفعه زد زیر خنده و در حالی كه داشت از خنده به خودش می پیچید پسورد من رو به بچه های دیگه كه اونجا بودن نشون می داد و یه دفعه جو اونجا از اون حالت جنگی خارج شد و مایه تفریح همه شد. البته منم خیلی ناراضی نبودم. خنده دكتر رو كه دیدم با خودم گفتم:
– دكتر جان! اگه به جای این جمله، جمله دیگه ای بود بازم همین جور می خندیدی؟!!!
و بازم خودم رو نباختم. بلافاصله قیافه حق به جانب گرفتم و با عصبانیت گفتم:
-ببینید آقای دكتر! عدم امنیت سایت شما باعث شده یه عده ای به پروفایل من نفوذ كنن و با عوض كردن پسوردم این جور با آبروی من بازی كنن!
و با ناراحتی از اونجا زدم بیرون. البته مثلا! از اتاق كه خارج شدم فقط دنبال یه جای مناسب می گشتم كه بر آستان الهی سجده كنم. چون واقعا از بین ۲۰-۳۰ جمله ای كه اونروز با ممد میری نوشته بودیم، ناخودآگاه بهترین و مودبانه ترین جمله رو در نهایت گذاشته بودم. تا قبل از اون خیلی جاها ازین پسوردهای بی ادبانه می ذاشتم. ولی درس اونروز باعث شد دیگه هیچ وقت ازین غلطا نكنم و مفهوم فلسفی اون جمله تا ابد تو ذهنم بمونه