تکناز: علیِ ۲۱ ساله هزارۀ شیعه و زکیۀ ۱۸ ساله تاجیکِ سنی است. پدر، برادران و حتی مردان طائفه پدر زکیه به دنبال این زوج هستند. هر دو در سایه ترس آزادی خود را از دست دادهاند. پدر و سه برادر علی شبها به نوبت کشیک میدهند تا اگر کسی به قصد سوء بیاید، از آنها دفاع یا دست کم همسایهها و پلیس را خبر کنند.
در دل شب به محل زندگی علی و زکیه میروم. لباس سفید بسمالله برادر علی از دور نمایان است. چوبی به دست دارد و کشیک میدهد؛ این طرف و آن طرف میگردد و به صداها گوش میدهد. میگوید برخی از همسایههای هزارهاش هم حالا به مخالفان جدیدی تبدیل شدهاند، چرا که میگویند این جنجالها آرامش آنها را هم برهم زده است.
قرار دیدار با دلباختگان فردا است، ولی پیش از رفتن ما به محل دیدار، علی تلفنی میگوید که زکیه مصاحبه نمیکند. او پس از چند بار گفتگوی تلفنی از آمادگی زکیه برای مصاحبه مختصری خبر میدهد که شامل دیدار با سایر اعضا بهویژ زنان خانواده و فیلمبرداری از جریان کار زکیه در خانه نمیشود.
علی بیرون دهکدهای در دامنه تپههای خشک و سوزان منتظر من و فیلمبردارم است. ما را به درون ده راهنمایی میکند. از تنگهای میگذریم که یک طرف آن آخور خری است که در کشیدن بار هیزم و محصولات کشاورزی به پدر و برادران علی کمک میکند. آخر تنگه به درِ فلزی سفید مهمانخانه بیرون حیاط خانه منتهی میشود.
کنار درِ مهمانخانه درِ چوبی ضحیم دیگری است که به اتاق گلی کهنه علی و زکیه باز میشود. ولی ما به مهمانخانه میرویم که با موکت و تشکهای اسنفجی فرش شده. لحظاتی بعد زکیه هم وارد میشود. لباسهای سفید و آبی پوشیده که تا حدی مدرن و شهری دانسته میشود.
پیش از شروع مصاحبه یادآور میشوند که انتظار نداشته باشم در میانه ده جلو دوربین بروند و همسایگان شاهد این صحنه باشند. وقتی بعداً موافقت میکنند که در داخل حیاط خانه خود قدم بزنند، هیچ یک از اعضای خانواده علی بیرون نمیآیند و تا آخر آنها را نمیبینم. از نظر بیشتر زنان بامیانی، تصاویر زنان نباید از تلویزیون پخش شود.
زکیه در خانه جدیدش کار زیادی ندارد. در کارهای روزانه با همسران برادران علی همکاری میکند که شامل دوشیدن گوسفندها، پختوپز و شستوشو میشود. میگوید دیگر تحمل فرار در کوهها را ندارد. وزنش زیاد میشود و منتظر است که تا چند ماه دیگر کودکی به دنیا بیاید. علی در آبیاری و زدن گیاههای هرز مزرعه به پدرش کمک و گاهی در بازار کار روزمزد میکند.
وقتی با علی و زکیه درون حیاط میروم، متوجه میشوم که سوخت اصلی آنها سرگین حیوانات و هیزمی است که برادران علی از کوه میآورند. دیوارههای سرگین روی بام خانه تا خزان خشک و برای زمستان سرمایهای میشود. اعضای خانواده ۱۷ نفری محمد انور در همین خانه زندگی میکنند.
پیش از آن که پدر و برادران علی بیایند، او میگوید خانوادهاش ازدواجش را ناممکن و باعث دشمنی دو قوم میدانستند. هر دو باری که زکیه برای پیوستن به علی به خانه او در “سرخدر” آمد، پدر علی دختر را به خانه پدرش در دهکده “خمِ کَلَک” بازگرداند و “غیرت” محمد زمان را بیشتر تحریک کرد. فشارها بر زکیه افزایش یافت و علی را هم برادرانش زدند.
در جامعه سنتی بامیان بیان داستانهای عاشقانه شخصی بهویژه در میان دختران معمول نیست. علی و زکیه به هر سوالی با تبسمی پاسخ میدهند. ولی در واقع سخن از نگرانی عمیقی دارند. زکیه میگوید: “زندگی ما را تهدید میکنند. به دنبال ما هستند، هر جا گیر بیاورند، زنده نمیگذارند.” با وجود این، هر دو میگویند تا پای جان عاشق همدیگر خواهند ماند.
بامیانیها عشق علی و زکیه را به عشق لیلی و مجنون تشبیه کردهاند، اما رسانههای غربی زندگی و عشق آنها را بیشتر به داستان رومئو و ژولیت شبیه دانستهاند. در افغانستان از ماهها پیش کاراز گستردهای در رسانهها و شبکههای اجتماعی برای حمایت از آنها به راه افتاده است.
میخواهم داستان دلدادگی خود را شرح دهند. زکیه میخندد و میگوید: “ما را نگذاشتند که به مکتب برویم، پشت گوسفندها فرستادند.” بیسواد ماندند و در هیچ حرفهای ماهر نشدند. محصول دوره چوپانی، عشقی بود که چهار سال پیش به زبان آوردند. آنگاه مردم و بعد خانوادههای آن دو خبر شدند. برای خانواده زکیه اما این عشق جرم بود.
خانوادههای محمد زمان و محمد انور روستاییانی پابند باورها و سنتهایند. آنها در گذشته در حد ساکنان دو دهکده با هم ارتباط داشتند. دو شگاف قومی و مذهبی بر محدودیت روابط آنها اثرگذار بود. حالا خویشاوندی آنها منجر به دشمنی شده است. هر دو خانواده زیر خط فقر به سر میبرند.
محمد انور ۶۵ ساله را در مزرعهاش میبینم. مشغول زدن گیاهان هرز است. نیمی از دو جریب زمینش را کچالو/سیبزمینی و بقیه را گندم کاشته که در کانون توجه خانواده است ولی محصول آن برای مخارج آنها ناکافی. انور انتظار دارد که ارزش محصول امسالش به حدود ۲۰ هزار افغانی برسد. اگر کار روزمزد پیدا شود، هر پنج مرد خانواده آماده کارند.
انور میگوید وقتی دانست که جدایی دختر و پسر ناممکن است، از آنها پشتیبانی و در روزهای دشوار حمایت مالی کرد. پارسال پای علی به دادگاه و پای زکیه به خانه امن کشیده شد. پس از هشت ماه دیدن جنجال و تهدید، نزد ملایی عقد بستند و فرار کردند. زکیه میگوید: “پلیس در تعقیب ما بود. قوم و خویش پدر و خود پدرم هم به دنبال ما بودند.”
آنها دو ماه در کوهها و روستاهای دور دست بامیان و زیر بارش برف و باران در حال فرار بودند. سرانجام پلیس علی را گرفت و زکیه خود را به خانه امن معرفی کرد. پدر زکیه علی را متهم به آدمربایی کرد. پرونده او در دادستانی کل کشور تنها با دخالت حامد کرزی رئیس جمهوری به درخواست سیما سمر رئیس کمیسیون حقوق بشر کلیک بسته شد.
استواری زکیه به پای عشق علی، خون محمد زمان را به جوش آورد و پایتخت را برای دلدادگان تنگ کرد. بامیان هم برای آنها شهر امنی نیست. هرچند غلامعلی وحدت والی و خدایار قدسی فرمانده پلیس بامیان به من گفتند که در تامین امنیت این عشاق کوتاهی نخواهند کرد، ولی علی و زکیه میگویند که از دست دولت هم کار چندانی ساخته نیست.
هر چند پلیس دیگر مانند یک ماه پیش به دنبال آنها نیست، اما زکیه میگوید که خانوادهاش هیچگاهی دست از سر او و همسرش بر نخواهد داشت و اگر دستش برسد، انتقام زیر پا گذاشتن خطهای قرمز “غیرت”، “قوم” و “مذهب” در ازدواج این دو جوان را خواهد گرفت.
در جامعه سنتی افغانستان از جمله بامیان این مرزها همچنان پررنگ است. اگر این مرزها با عشق شکسته شود، در موارد بسیاری بخشودنی نیست. گاه جوانان جان خود را بر سر این خطوط از دست میدهند. روحالله فروغ رئیس دفتر حقوق بشر بامیان میگوید که هر ماه دو تا سه مورد از این دست قضیهها در این دفتر ثبت میشود.
بخت با علی و ذکیه بود که توانستند بههم برسند، هرچند در سایه ترس و نگرانی. اگرچه بالاترین مراجع دولتی و قضایی ازدواجشان را قانونی و شرعی دانستهاند، ولی هنوز این سوال جدی است که آیا مخالفان زندگی مشترک آنها خواهند گذاشت که این دو جوان با هم پیر شوند؟
عصر ایران