در زدی …
مادرم در رو باز كرد …
خواهرم هم بود …
نشستی پیششون …
مادرم گفت : پسرمن هنوز چند سالی كار داره … یك ترم دانشگاهش مونده … دو سال سربازی داره … چند سال سختی داره !
تو چشای مادرم نگاه كردی …
گفتی : من دوستش دارم … با همه چی می سازم
سه ماه بعد…
من وكیلم ؟
گفتی : بله
دو سال بعد
درسم تموم شد …
سربازی هم رفتم …
خونه گرفتیم (خانوادم خیلی كمك كردند ) …
دنبال كار گشتم …
چند بار كارم رو عوض كردم تا بلاخره یك كا ر خوب گرفتم …
مدیرتولید یك كارخانه شدم
تو دوست داشتی راحت تر زندگی كنی !
خونه بهتر … ماشین … امكانات بیشتر .
بیشتر كار كردم …بیشتر … بیشتر
خسته می شدم … برای همین كمتر تفریح می كردیم …
تو راضی نبودی …
می گفتی اینقدر كار می كنی نمی تونیم تفریح كنیم !
یك سال بعد
چرا خواهرم اینا ماشینشونو عوض كردند … ما هنوز یك ماشین قراضه هم نداریم ؟
چرا بابات اون خونشو تو … نمی ده به ما ؟
چرا من هروقت یه چیزی می خوام پول كم دارم ؟
یك سال بعدش
خونه رو داریم عوض می كنیم … می ریم خونه پدرم كه قبلا اجاره داده بود !
برات موبایل خریدم … كادوی تولد !
می خوام یك ماشین قسطی هم بردارم … هرچی باشه تو كارم جا اوفتادم !
چند ماه آخر
گفتی : ازدواج ما از اولش اشتباه بود …
تو اصلا به احساسات من اهمیت نمی دی !
یكسال پیش هم بهت گفتم …
من برای این زندگی خیلی تلاش كردم ….
هیچكس هم نفهمید … برای من همه چی تموم شدس !
گفتم : تو چون از خانوادت دوری احساس دلتنگی می كنی …
برو پیش مادرت اینا … بهتر شدی برگرد …
دو ماه موندی اونجا ( مادرم مدام به من سرمی زد )
برگشتی…
در زدی …
مادرم دررو باز كرد …
خواهرم پیشش بود …
تو چشای مادرم نگاه كردی و گفتی : من از شوهرم متنفرم …
مادرم : سكوت
خواهرم : چرا
تو : به احساسات من اهمیت نمی ده ؟
خواهرم : خیانت كرده ؟ خسیس بوده ؟ تنبل بوده ؟ بددهن بوده ؟ دروغ گفته ؟
تو : سكوت …
تو : من برای همه چی تموم شدس !
مادرم : پس برو
ازسركاربرمی گردم …
مادرم دررو باز می كنه …
خواهرم برام چائی می یاره …
پدرم كنارم می شینه …
مادرم هم كنارم می شینه …
تو چشاش نگاه می كنم …
میگم : تنها شدم
میگه : تنهات نمی ذاریم…