دختری با سبیل های فشن -حکایت طنز

 

قسمت دوم:

هیچی دیگه.قرارمون این بود كه همكار بره اون روز توی مدرسه و جنجال راه بندازه كه چی؟ كه عمو جونش از فرنگ اومده و كلی چاخان دیگه.

یه عموی خوش تیپ و خوش استیل كه دخترای اونور آب موقع برگشتنش همچین غصه دار شدند كه پی طیاره با گریه میدویدند و داد میزدند پسر خوشگل ایرونی تا ابد تو دلمون می مونی.

خلاصه اینكه پدر سوخته چنان تعریف و به به چه چهی راه انداخته بود كه مصدوم كه هیچی , كلی خول و چل دیگه , ندیده عاشق این عموی كذایی شده بودند.مصدوم آمادست!

زنگ تفریح كه به صدا در اومد دیگه نوبت من بود كه برم جلوی پنجره و مثلا هوا یی به سرم بخوره .

رفتم طرف پنجره و كف دستامو گذاشتم روی چهارچوبش و یه لم وایسادم.

یه پسر مكش مرگ ما ی پر ادعا و كنسرو اعتماد به نفس!

همه جارو نگاه میكردم الا حیاط مدرسه رو.آخه جرئت نمیكردم.همش من و همكار فكر میكردیم كه لو میریم و همه میفهمند كه دخترم.واااااااااااااااااااااااااااااااااای !

فكرشو بكنید اگه با اولین نظر , یكی از ورپریده ها داد میكشید اینكه دختره!!! اون موقع چی میشد؟

من كه یه جورایی ضد ضربه بودم یعنی دستشون بم نمی رسید اما همكار , بیچاره میشد.خلاصه اینكه با كلی سلام صلوات چشمامو چرخوندم طرف میدون جنگ!

اوووف چه خبر بود.فكرشو نمیكردم اولین باری كه روی صحنه ی اجرا میرم اینهمه تماشاچی سینه چاك داشته باشم.وایسا برم اسپند دود كنم واسه خودم زود میام.كجا بودیم؟ آهان! اینهمه تماشاچی سینه چاك !

و همه ی اینها مرهون تبلیغات توآم با چاخانایی بود كه به صورت گسترده و به كمك یك كلاغ,و چارتا دسته ی ده تایی دیگه, در كل یك مدرسه اجرا شده بود اون هم 3 ساعته. یه جورایی عمرا اگه لنگشو پیدا كنید.

با تمام وجود سعی كردم آبرو داری كنم .تقریبا میتونستم از طرز برخوردشون میزان محبوبیتم رو بفهمم و اینكه تا به چه حد تونسته بودم از عهدش خوب بر بیام.گفته باشم اونا خنگ نبودندها, نه ما رو دست كم نگیر, ما حرفه ایی بودیم.

توی اون چند دقیقه چنان بهم خوش گذشته بود كه دلم میخواست تا ابد نقشم ادامه داشته باشه.خودتو بذار جای من

تصور كن یه جمعیت 20,25 نفره به طور ساكن و 200 تای دیگه در حال راه رفتن دور حیاط مدرسه مبهوتت شده باشند و با انگشت تو رو بهم نشون بدند.جوری شده بود كه زنگ تفریح تموم شده بود اما یك جمع مات, یك گوشه منجمد شده بود و انگار دلشون نمیخواست حتی پلك بزنند.

حیف كه وقت زیاد نبود اگر نه جای گلزار كه سهله جای علی دایی!( نه نه این یكی نه .من غلط كرم!) همون گلزار رو هم میگرفتم.

اون موقع بود كه فهمیدم چرا یك گروه از پسرا انقدر جو گیرند همش زیر سر این دخترای بد سلیقه ی…

جریاناتش كه خیلی مفصله.بازی یك ربع ساعته ی من به یك بازی یك سال و نیمه كشید.هان اینو داشت یادم میرفت یه بار كه با اون شكل و شمایل وایساده بودم و مشغول مخ زنی بودم گوشم چنان تیری كشید از جیغ ماورا قرمز خواهرم كه چشام یه لحظه سیاهی رفت.طفلی به خیال خودش اومده بود توی اتاق خواهرش كه ییهو یه غول مذكر رو دیده بود.چشمتون روز بد نبینه تا اومدم سبیلای فشن و ابرو خوشگلارو پاك كنم و بش بفهمونم من همون آبجیه زیبای خفته ی خودشم یه چندتایی مشت حواله ی ما كرد.هیچوقت فكرشو نمیكردنم یه دختر بچه ی دبستانی چنین زور بازویی داشته باشه.به هر حال توصیه ی منو جدی بگیرید به عنوان یك خبره ی سر كار گذاری,كه مودبانه وارد اتاق شدن همیشهگی نیست و در اتاق یا همون صحنه ی ارتكاب جرم رو قفل كنید در همچین مواقعی.

هنوز نامه ی عاشقانه ی دختره رو دارم.نگهش داشتم كه به نوه نتیجه هام نشون بدم.بد جوری دلم میخواد حتی واسه یك بار هم كه شده یه مامان بزرگ برای داستا نای تخیلی كه واسه نوه هاش میگه(كه تازه خودشم نقش اولشه)سند و مدرك مستند داشته باشه.

ماجرای ما لو نرفت البته تا به امروز كه 2سال ازش میگذره.خدا كنه هیچكدوم از 400 نفری كه توی سالن نمایش ما بودند این رو نخونند(چه پر توقع).

نتایج اخلاقی داستان:

1.من دیوانه نیسم

2.سعی كنید به آرزوهاتون نزدیك شید

3.روی كمك من حساب كنید اگه خواستید مثل من مشهور بشید

4. باز هم من دیوانه نیسم

5.چه میدونم.بقیه شوخودتون بشینید فكر كنید.خسته شدم ای بابا!!!

باشه باشه !اعتراف میكنم كه این اولین وآخرین نقشی نبود كه اجرا كردم (خیالت راحت شد شاسقین؟یقمو ول كن دیگه حالا)

پایان…

پایگاه فرهنگی هنری تکناز