دختر ماه رفت تنها آشنای بخت من رفت و با غم ها مرا تنها گذاشت چون نسیم تندپو از من گریخت آهوانه سر به صحراها گذاشت . ماه را گفتم که : ماهِ من کجاست ؟ گفت : هر شب روی در روی منست . در دل شب هرکجا مهتاب هست، ماهِ تو بازو به بازوی منست. باغ را گفتم که : او را دیده ای ؟ گفت : آری عطر این گلها از اوست . لحظه ای در دامن گلها نشست ، نغمه ی جانبخش بلبل ها از اوست چشمه را گفتم : ازو داری نشان ؟ گفت : او سرمایه ی نوش منست . نیمه شب ها با تنی مهتاب رنگ تا سحرگاهان در آغوش منست . از نسیم فرودینش خواستم گفت : هر شب می خزم در کوی او این همه عطری که در چنگ منست نیست جز عطر سر گیسوی او ای دمیده ! ای گریزان عشق من ! چشمه ای ؟ نوری؟ نسیمی؟چیستی؟ دختر ماهی ، عروس گلشنی با همه هستی و با من نیستی …