دو خط موازی

مجموعه : داستان
دو خط موازی زاییده شده اند پسركی در كلاس درس آنها را روی كاغذ كشید آن وقت دو خط موازی چشمانشان به هم افتاد و در همان یك نگاه قلبشان تپید و مهر یكدیگر را در سینه جای دادند خط اولی نگاه پرمعنا به خط دومی كرد و گفت : ما می توانیم زندگی خوبی داشته باشیم …. خط دومی از هیجان لرزید خط اولی : …. و خانه ای داشته باشیم در یك صفحه دنج كاغذ . من روزها كار می كنم . می توانم خط كنار جاده ای متروك شوم … یا خط كنار یك نردبان خط دومی گفت : من هم می توانم خط كنار گلدان چهارگوش گل سرخ شوم . یا خط كنار یك نیمكت خالی در یك پارك كوچك و خلوت ! چه شغل شاعرانه ای …. !
در همین لحظه معلم فریاد زد : « دو خط موازی هیچ وقت به هم نمی رسند و بچه ها تكرار كردند . »