را فراموش نکنید

مجموعه : داستان
روزی پدری در اتاق خود به شدت سرگرم کار بود و مشغول بررسی نامه ها و تنظیم قرار ملاقات و … بود.

به طوری که وقتی دخترش به او نزدیک شد متوجه نشد. دختر پس از کمی سکوت گفت:

– بابا چیکار می کنید؟

– دخترم دارم قرار ملاقات هام رو توی دفترم می نویسم.

باز مجدداً دختر پس از چند لحظه سکوت گفت:

– بابا آیا اسم من هم در اون دفتر هست؟

 درسته ما آدمها انقدر خودمون رو سرگرم زندگی می کنیم که خیلی ها رو فراموش می کنیم. این دنیای بزرگ اونقدر مشغله برای ما می تراشه که واقعاً بزرگترین و نزدیکترین رو فراموش می کنیم.

خدا ما رو نیافریده تا ما خودمون رو اونقدر سرگرم زندگی کنیم که حتی فرصت نکنیم باهاش دو کلمه حرف بزنیم. خدا می خواد تا حداقل چند دقیقه از روز با ما صحبت بکنه. مطمئناً اگر همه ما صدای خدا رو می شنیدیم الآن بهمون می گفت : آیا اسم من توی اون دفتر هست؟

با آرزوی اینکه اولین اسم توی دفتر برنامه روزانه ما خدا باشه .