اگه ۱ کتیبه با ۱۰۰۰ تا خورشید داشته باشم ، همه ی خورشیدها رو میگردم تا یه جایی به تو برسم
نه از قایق می نویسم ، نه از زخم شقایق می نویسم ، به یاد لحظه های با تو بودن ، به یاد آن دقایق می نویسم
گر ز جهان بگذرم از تو نخواهم گذشت ، سر رود از پیکرم از تو نخواهم گذشت ، مردمک چشم من نقش تو بر خود گرفت ، ور همه جا بنگرم از تو نخواهم گذشت
مهربانی نقش هر نقاش نیست ، هر که نقشی را کشید نقاش نیست ، نقش را نقاش معنا می دهد ، مهربانی نقش یار است ، حیف که یار نقاش نیست
پای من خسته از این رفتن بود ، قصه ام قصه ی دل کندن بود ، دل که دادم به یارم دیدم ، راهش افسوس جدا از من بود
پیش بی درد دمی صحبت از درد مکن ، شاخ سبز دلت را به خطا زرد مکن ، مرد اگر نیست در آن شهر ولی کوه که هست ، تکیه بر کوه کن و تکیه به نامرد مکن
اگر شیری درنده در برابرت باشد بهتر از آن است که سگی خائن پشت سرت باشد
این چرخ فلک عمر مرا داد به باد ، ممنون توام که کرده ای از من یاد
من آن ابرم که می خواهد ببارد ، دل تنگم هوای گریه دارد ، دل تنگم غریب این در و دشت ، نمی داند کجا سر می گذارد
قلمی خواهم ساخت از نی باغ بهشت ، جوهر از شیشه ذات ، کاغذ از صفحه دل ، نور از شمع حیات ، تا بنویسم همه جا نام زیبای تو را
غربت را نباید در الفبای شهر غربت جستجو کرد ، همین که عزیزت نگاهش را به طرف دیگری کرد ، تو غریبی
سلام عزیز مهربون اجازه هست بشم فدات ، اجازه هست تو شعر من اثر بذاره خنده هات ، شب که میاد یواش یواش با چشمک ستاره هاش ، اجازه هست از آسمون ستاره بچینم برات ؟
در آن غمگین غروب سرد تو از شهرم سفر کردی ، نگاهت برق طوفان بود و من افسوس می خوردم ، شیار گونه هایم را گل اشکم نوازش داد ، و من از تو جدا ماندم ولی ای کاش می مردم
هر وقت گلی را بو کردی هرگز بهش نگاه نکن ، چون اگه نگاهت را به خاطر بسپاره ، شوق دوباره دیدنت اون را پرپر میکنه
بر سنگ مزارم بنویسید آشفته دلی خفته در این خلوت خاموش ، او زاده ی غم بود که از خاطر دوستان گشت فراموش
گردآوری : پایگاه اینترنتی تکناز