آنها کارشان آدمکشی است اما شخصیتهای جالبی نیز در پشت چهرههایشان پنهان است که گاهی در تضاد با زندگی عادی آنها قرار میگیرد.در اینجا قصد داریم ده قاتل حرفهای بزرگ و به یادماندنی تاریخ سینما را معرفی کنیم. در انتخاب این قاتلین حرفهای، مهمترین فاکتورها، خونسردی و مهارت آنها بوده است. و شاید آنهایی هستند که بیشتر به یادشان میآوریم. با آخر هفتههای کافه سینما، قدم به دنیای خاطرهانگیز سینما بگذارید.
«وینسنت» در فیلم «وثیقه»
«چی؟ من باید همین که آدمها رو شناختم بکشمشون؟»
شاید «جیمی فاکس» راننده تاکسی فیلم خود را ستاره آن بداند. اما «وینست» با بازی فوقالعاده «تام کروز» در این فیلم کم هزینه «مایکلمان» است که شما را شگفتزده میکند. مردی با شخصیت یک رهبر که لبخند کاریزماتیکش از او یک هیت من تمام عیار میسازد. او شمایل قاتلی است که هر بینندهای باورش میکند و از او میترسد و در عین حال او را دوست دارد. نقشی که ایفایش یرای هر بازیگری کار آسانی نیست. «وینسنت» یکی از خونسردترین، مصممترین و باورپذیرترین هیتمنهای سالهای اخیر سینماست.
گوست داگ» در فیلم «گوست داگ: روش سامورایی»
«هر روز بدون اشتباه، یک نفر هم باید بمیرد، این ذات روش سامورایی است»
هیت منهای زیادی نیستند که نشانهای از شکوه و افتخار در وجودشان باشد. اما قهرمان فیلم» گوست داگ» هر چیزی را به سطحی جدید ارتقاء میدهد. با دنبال کردن سنتهای سامورایی ژاپنی و آموزههای «هاگاکورو» کتاب ساموراییها، «گوست داگ» (فورست ویتاکر)، خرد و آیین را به یک قاتل مزدور اضافه میکند. او نه به حرص و طمع پول دارد و نه شهوت کشتن باعث میشود که آدم بکشد بلکه وظیفه خود میداند که به گنگستری که جانش را نجات داده، ادای دین کند. او روزهایش را با مدیتیشن و بازی با کبوتران مورد علاقهاش میگذراند. حس بینظیر زندگی و مرگ در «گوست داگ»، او را تبدیل به یکی از خاصترین هیت منهای تاریخ سینما میکند.
«لئون» در فیلم «لئون: حرفهای»
«قانون من اینه: نه زنی و نه بچهای»
کسی که با قاتلین حرفهای آشنا باشد، حتما «لئون» را هم میشناسد. از او مطمئنتر در دنیای گانگستری وجود ندارد. هیچ کاری را بدون سرانجام باقی نمیگذارد و هیچ ماموریت شکست خوردهای در پرونده کاری ندارد. «حرفهای» برازندهترین عنوانی است که میتوان به او نسبت داد. اما جنبه دیگر زندگی او وقتی آشکار میشود که «ماتیلدا» ی یتیم را زیر بال و پر خود میگیرد و در مسیر حرفهاش او را برای انتقام، آموزش میدهد. خشونت، چیزی از عشق و احساس درونی او نکاسته و «ژان رنو» با بازی درخشانش، موفق میشود این تضاد و تناقض را در او به زیبایی به نمایش بگذارد.
«ری» در فیلم «در بروژ»
«من مردم رو برای پول میکشم… کشیشها، بچهها- میدونی، دیگه برام عادی شده.»
انسانهای عصبی و کسانی که خود را به خاطر قتلهایی که میکنند گناهکار میدانند، معمولا برای کشتن دیگران اجیر نمیشوند. اما هیتمن فیلم در بروژ که نقشش را «کالین فارل» بازی میکند، دقیقا چنین آدمی است. او و همکارش پس از عقد یک قرادداد کاری عازم شهر بروژ در بلژیک میشوند تا ماموریتی را به انجام برسانند. جایی که «ری» از آن متنفر است و به همه چیز گیر میدهد، از مواد مخدر گرفته تا یک زوج آمریکایی توریست و بناهای تاریخی شهر. به جز ایفای نقش فوقالعاده «کالین فارل» که بهنظر میرسد بهترین بازی او تا به امروز است و برای او جایزه گلدن گلوب را نیز به همراه آورد، «ری» از معدود قاتلین حرفهای است که قواعد شغلی را رعایت نمیکند و این جنبهای جالب به شخصیت او دادهاست. او چنان احساس گناه میکند که تماشاگر او را در شمایل قاتلی بیرحم باور نمیکند.
«مایکل سالیوان» در فیلم «جادهای رو به پردیشن»
«همیشه به یک رئیس بانک اعتماد کن»
حضور «تام هنکس» در نقش یک گنگستر آدمکش، نظر همه را به خود جلب کرد. حضور قدرتمند «پل نیومن» در این فیلم در کنار «هنکس» یکی از بهترین فیلمهای این ژانر را رقم زدهاست. «سالیوان» زندگی خود را وقف دوستان، خانواده و پسر بزرگش میکند و این جنبهای ناب در نزد یک هیتمن است. کسی که در عین خشونت و سنگدلی در کار خود، به تربیت صحیح فرزند و حفظ خانواده خود اهمیت میدهد و چارهای جز ادامه این راه تا رسیدن به «نابودی» ندارد. اینجاست که تماشاگر با قلبی شکسته به یک آدمکش وداع میکند.
«آقای گودکت» در فیلم «عدد شانس اسلوین»
«یکبار چارلی چاپلین در مسابقه شبیهترین فرد به چارلی چاپلین شرکت کرد و سوم شد. این فقط یک داستانه»
اسمش «گودکت» است اما میتوانید او را آقای «گودکت» صدا کنید. شخصیت «بروس ویلیس» در این فیلم با بسیاری از نقشهایش متفاوت است. اما به نظر میرسد که نقش این هیتمن ساکت و سرد، دقیقا چیزی است که باید برای او نوشته میشد. قاتلی که کم حرف میزند و بهجای وراجی کردن هرجا لازم شد از اسلحهاش استفاده میکند. واقعا هیتمنی که دو مرد آدمکش که قاتلین را اجیر میکند و از هم نفرت دارند به یک صندلی میبندد و کنار هم قرار میدهد جای تقدیر ندارد؟
«چشم عقابی» در فیلم «خوب، بد، زشت»
«حتی یک گدای کثیفی مثل اون یک فرشته محافظ داره»
برای خیلیها، «وسترن اسپااگتی» مترادف است با «کلینت ایتسوود» و «خوب، بد، زشت». اما نباید آدم بدها را فراموش کنیم. چهره «لیوان کلیف» هم برای بسیاری از عاشقان وسترن، یادآور شخصیتهای منفی این ژانر است. و چه نقشی به یاد ماندنیتر از «بد» در یکی از شاهکارهای تاریخ سینما. او پیش از فیلمهای «سرجیو لئونه» نامی نداشت. او با چشمانی تسبیه مانند، زیر آفتاب سوزان کویر به دنبال شکار میگردد و این چیزی است که برای همیشه او را در خاطرهها باقی میگذارد.
«آنتون چیگور» در فیلم «جایی برای پیرمرده نیست»
«بهت نمیگم که میتونی خودتو نجات بدی، چون نمیتونی»
یک قاتل صامت، تنها و بیمغز. «خاویر باردم» کاملا در فیلمنامه «برادران کوئن» جای گرفته است. پول گرفتن از اتحادیه جنایات سازمان یافته یک چیز است و کشتن یک مشت انسان بدبخت که بر حسب اتفاق بر سر راه این موجود قرار میگیرند یا شاهد صحنهای هستند، چیزی دیگر است. هیچ کس از دایره او برای کشتن خارج نیست. او برای انجام ماموریتهایش هر کاری میکند. از اینکه با قربانیانش بازی کند و شانس برای زندگی را با پرتاب یک سکه به آنها بازگرداند هم فروگزار نیست.
«آه جانگ» در فیلم «قاتل»
«همیشه یک گلوله را نگه میدارم، که این یا سهم خودم میشود و یا دشمنم»
«آه جانگ» در فیلم «جان وو»، قاتلی حرفهای است که از یک زن زخمی محافظت میکند و در عین حال کسانی را که لایقش هستند به شکل وحشتناکی میکشد. او هیتمنی است که در عین حرفهای بودن احساساتی نیز هست و زمانی که لازم باشد کارش را به انتها برساند از هیچگونه خشونت و خونریزی روگردان نیست.
«جولز» و «وینست» در فیلم «پالپ فیکشن»
«جولز: این مداخله الهی بود. میدونی مداخله الهی چیه؟ وینسنت: آره فکر کنم بدونم. خدا از اون بالا اومد و جلو گلولهها رو گرفت»
این دو نفر احتیاجی به معرفی ندارند. «جان تراولتا» و «ساموئل ال جکسن» درشاهکار «کوئنتین تارانتینو» کاملا خودشان را توضیح میدهند. آنها با دیالوگهای فراوان به یاد ماندنی و فلسفه شخصیتی که دارند تبدیل به علامتی اختصاری برای هیتمنهای حراف و خشنی شدند که کارشان را بهخوبی انجام میدهند. وجود این دو در کنار هم یکی از بهترین زوجهای قاتل در تاریخ سینما را تشکیل داده است ….