از قضا یک شب در خوابی می بیند که از مکه به روم افتاده و بر بتی مدام سجده می کند. پس از این خواب او پی می برد که زمان سختی و دشواری (آزمایش الهی – یکی از عقبات صعب سلوک) فرا رسیده:
یوسف توفیق در چاه اوفتاد عقبه ای دشوار در راه اوفتاد
او باید خودش را به آزمایش الهی بسپارد. وی در حالی که به نجات و حفظ دین خود امید دارد با جمع کثیری از مریدان خود، راهی شهر روم می شود.
در آن شهر شیخ بر دختری ترسا، ساکن یکی از دیارات مسیحی که (این دیر) در روم (بیزانس) عاشق می شود.
ناگزیر بحکم آنچه در رویا به او نموده بودند عازم روم می شود و آنجا گرفتار عشق دختری ترسا و روحانی صفت می گردد و برای خاطر معشوق ایمان می دهد و ترسائی می خرد و چنان در عشق ظاهر گرفتار می شود که خمر می خورد و زنـّار (1) می بندد و خوک بانی پیشه می کند و دست از اسلام و مسلمانی می شوید. مریدانش سعی می کنند تا با پند و اندرز شیخ گمراه خود را به راه آورند و چون از تغییر وضع شیخ خود مأیوس می شوند از او قطع امید می کنند و به حجاز برمی گردند و گزارش اعمال او را به مریدی که هنگام سفر روم غایب بود می دهند. او آنها را سرزنش می کند که چرا شیخ خود را در چنان حالی رها کرده اند و شب هنگام با تضرع و زاری از خدا می خواهد تا شیخش را از گمراهی نجات بخشد. سرانجام خواجه کائنات (ص) را در خواب می بیند که به او بشارت رهایی شیخ را می دهد. روز دیگر او با مریدان عازم روم می شوند و شیخ را که زنـّار بریده از نو مسلمان شده است با خود به حجاز می آورند. اما دختری که باعث آن ماجری شده بود پس از مراجعت شیخ احوالش دگرگون می گردد و عاجز و سرگشته دیوانه وار سر در پی شیخ می نهد و به دست او اسلام می آورد و جان شیرین را سر ایمان خود می نهد:
آخر الامر آن صنم چون راه یافت ذوق ایمان در دل آگاه یافت
شد دلش از ذوق ایمان بی قرار غم درآمد گرد او بی غمگسار
گفت شیخا طاقت من گشت طاق من ندارم هیچ طاقت در فراق
می روم زین خاندان پر صداع الوداع ای شیخ عالم الوداع
چون مرا کوتاه خواهد شد سخن عاجزم، عفوی کن و خصمی مکن
این بگفت آن ماه و دست از جان فشاند نیم جانی داشت بر جانان فشاند
گشت پنهان آفتابش زیر میغ جان شیرین زو جدا شد ای دریغ
(منطق الطیر –شرح دکتر سید صادق گوهرین- بیت 1580تا 1586)
تبدیل کلمه صنعان به سمعان شاید از این جهت باشد که در روم دیری بنام صنعان وجود نداشته. خاصه آنکه یاقوت در ذیل کلمه صنعاء در انتساب صنعانی شک کرده و آنرا امری موهوم می انگارد (معجم البلدان – ج5 ص 394) اما دیارات متعددی در روم و توابع آن خاصه در اطراف شام و دمشق و غیره بنام سمعان موجود بوده است که در کتب جغرافیای قدیم بتفصیل از آنها اسم برده شده است (ر. ک. : مسالک الابصار ج1 ص 351 و معجم ما استعجم ج 2 ص 585 و معجم البلدان ج 4 ص 148 و مراصدالاطلاع ص 177 و مقدمه شیخ صنعان از نگارنده صفحه ح و ط).
شیخ صنعان یا شیخ سمعان ؟
شیخ سمعان: در تمام نسخ خطی و چاپی منطق الطیر، این اسم به صورت شیخ صنعان آمده است و فقط در این دو نسخه که متن این کتاب قرار گرفته به این صورت نقل شده است.در بسیاری از تذکره ها و کتب لغت و اصطلاحات صوفیان شیخ صنعان را مراد و مرشد عطار دانسته اند و آورده اند «صنعان نام شیخی است که هفتصد مرید برابر خود داشت و در میان ایشان واصل حق و کامل مطابق بودند و خواجه فرید الدین عطار هم یکی از جمله ایشان بود (کشف اللغات و الاصطلاحات ذیل کلمه صنعان) و آن مرید را که هنگام سفر شیخ غایب بود و باعث نجات او از گمراهی شد عطار تصور کرده اند. – برخی شیخ صنعان و حکایت او را مربوط دانسته اند بسر گذشت ابن سقاء فقیه مشهور قرن ششم که به روم رفت و مسیحی شد (جستجو در احوال و آثار فرید الدین عطار نیشابوری ص 90-) اما این حکایت بعینه درباب دهم تحفه الملوک امام محمد غزالی به نام شیخ عبد- الرزاق صنعانی که پیری صاحب کرامات بوده است نقل شده است.
کیفیت نسخه منحصر بفرد تحفهالملوک غزالی را دانشمند ارجمند مجتبی مینوی در شماره 3، سال هشتم مجله دانشکده ادبیات ذیل عنوان «از خزاین ترکیه» صفحه 10 به تفصیل آورده است و ضمناً تحقیقات فاضلانه ای تحت عنوان شیخ صنعان نموده است که قسمتی از آن عیناً در اینجا نقل می شود:
«ترکیب این عنوان از مقوله اضافه است، اضافه شیخ به شهر صنعان، و مراد همان شهر است که صنعاء نامیده می شود از بلاد یمن. شیخ عطار حکایت را باید از کتاب غزالی گرفته باشد، هر چند که در تحفه الملوک دیگری که ذکر خواهم کرد نیز این اسم آمده است. اگر این شیخ عبدالرزاق وجودی تاریخی باشد معلوم می شود زمان او قبل از پانصد هجری بوده است که زمان تقریبی کتاب غزالی است. اینکه صنعاء را سابقاً صنعان می گفته اند بدو دلیل ثابت می شود: اولاً این شعر از خالد بن صفوان القناص:
جاء واعلی مهل من غیر ماعلل یمشون فی حلل من و شی صنعان
از قصیده معروف به العروس (الطرایف الادبیه، قاهره 1937ص 111) ثانیاً یاقوت حموی در معجم البلدان (ذیل کلمه صنعاء) از قول نصربن احمد الفزاری الاسکندری (متوفی بسال 561) که از علمای نحو بوده است نقل می کند که صنعان لغتی است در صنعاء (یعنی صورت دیگری از اسم آن شهر است)، ولی خود یاقوت در صحت این قول نصربن احمد شک کرده و حدس زده است که او از آن سبب که منسوب به صنعاء را صنعانی می گوید به اشتباه افتاده است ولی حق با نصر بوده است.
و اما اینکه مراد از شیخ صنعان در مثنوی عطار همین شیخ عبدالرزاق صنعانی مذکور در تحفه الملوک باید باشد از اینجا مبرهن می شود که عین قصه از غزالی است و شاعر ترک معروف به گلشهری هم که منطق الطیر را بترکی ترجمه کرده است و در سال 717 هجری بپابان برده است عنوان این فصل را "داستان شیخ عبدالرزاق" آورده و ابیات او در این باب چنین است:
بو مثل بیله شکر افشان و تر داستان شیخ صنعان در مگر
واردی صنعان شرنده براولو گلگل دریا ورجی درلر طلو
عبدالرزاق ایدی اول اولو کم بلشدور وردی حقه یدی
(منطق الطیر گلشهری چاپ عکسی ص 22 ببعد)
اما عبدالرزاق نامی از اهل صنعان (صنعاء) که از برای او حکایتی چنانکه غزالی و عطار آورده اند پیش آمده باشد بنده هنوز در کتابی معتبر نیافته ام. بلی، عبدالرزاق ابن همام نامی صنعانی از محدثین بسیار مشهور و موثق بوده است که در 126 هجری متولد و در 212 هجری در گذشته است و گفته اند که بعد از رسول الله (ص) کسی نبود که برای دیدنش بآن اندازه مردم تحمل رنج سفر کرده باشند که برای دیدن این عبدالرزاق و شنیدن اقوال او … ولی بعضی روات بر او دو عیب می گرفتند یکی آنکه در اواخر عمر کور شد و نمی توانست با صول خود مراجعه کند و سهوها و خطاها از او سر می زد، دیگر آنکه مفرط در تشیع بود و در مورد معاصرین علی بن ابی طالب (ع) مانند خلفای راشدین و معاویه الفاظ موهن بکار می برد.
حال آیا تصور می توان کرد که این حکایت نصرانی شدن عبدالرزاق صنعانی از جمله موهومات ناشی از "یک کلاغ چهل کلاغ" باشد، و از اینجا پیدا شده باشد که عظمت مقام این عبدالرزاق بن همام حمیری صنعانی را در علم اسلام دانسته باشند، و در عالم تعصب تسنن آن عقیده افراطی تشیع او را همرتبه با نصرانی شدن و زنـّار بستن شمرده باشند و بعدها نسبت نصرانی شدن باو بسته و بتدریج جزئیات افسانه را تکمیل نموده و در افواه انداخته باشند؟ از عجایب اینکه در میان عیسویان قصه ای شبیه باین قصه شیخ صنعان موجود است که عنوان انگلیسی آن داستان ارسطو است THE LAY OF ARISTOTEL " نتیجه آنکه این شیخ زنـّار بند صوفی را شیخ صنعان باید دانست نه پیر سمعان و ماخذ حکایت او را در تخفه الملوک غزالی باید جست نه اقوال دیگر و این شیخ صنعان و مرید منجی او، شیخ فرید الدین عطار پیرو و مرشد او نبوده اند.
پاورقی:
1) زنار: کمربندی که مسیحیان به هنگام آمدن اسلام به کمر می بستند تا از مسلمانان تمیز داده شوند.