مصاحبه با سرباز احمدی ، قربانی بزرگ خشونت فوتبال ایران

مصاحبه با سرباز احمدی ، قربانی بزرگ خشونت فوتبال ایران

به نقل از سایت گل ، در این دو سال و اندی چرخاندن عصای سفید در تاریكی و باز كردن مسیر حركتش را خوب یاد گرفته. قرار بود دوران سربازی فقط دو سال طول بكشد و آرزوهایش را پس از این دو سال در آغوش بگیرد اما حالا مردم در كوچه و خیابان او را سرباز احمدی صدا می‌زنند. او برای همیشه سرباز احمدی باقی ماند و دیگر كسی نام كوچك قربانی بزرگ فوتبال وحشی را به خاطر نمی‌آورد.

پنجره‌های خانه سرباز احمدی در شهركرد پرده ندارد. پدرش می‌گوید: «چشم راستش كاملا تخلیه شده و چشم چپ او فقط نور را درك می‌كند. به همین خاطر كاری كردیم كه خانه همیشه پر از نور باشد.» فوتبال آخرین تصویری است كه در ذهن سرباز احمدی ثبت شده. او پرچم‌های زرد و قرمز را به خاطر می‌آورد و صدای انفجاری كه ناگهان همه جا را سیاه كرد. گرمای خونی كه روی صورتش می‌دوید را به خاطر می‌آورد و صدای رفقایش را كه شیون می‌كردند و او را به سمت آمبولانس می‌بردند. سرباز احمدی قربانی بزرگ فوتبال است. شاید دلش نمی‌سوخت اگر از كودكی عاشق فوتبال بود و برایش هورا می‌كشید. فوتبال جایی در قلب او نداشت: «بعضی وقت‌ها در تلویزیون می‌دیدم كه صدهزار نفر برای تماشای فوتبال به ورزشگاه می‌روند. هیچ‌وقت دوست نداشتم وسط آنها باشم.» آن روز خوشحال بود از اینكه نامش در لیست سربازان اعزامی به ورزشگاه فولادشهر قرار گرفته بود. حوصله‌اش در پادگان سر می‌رفت. از پست دادن در سرما خیلی بهتر بود. قبلا این تجربه را داشت. در مسیر

رفت و برگشت خوش می‌گذشت. رفقا بودند و گاهی مسیر را با آواز خواندن و همسرایی می‌گذراندند.آن روز هم همین طور بود.

به خاطر نمی‌آورد كه چه می‌خواندند: «نمی‌دانم، خواننده‌اش را نمی‌شناختم اما حفظ بودم. الان شعرش را یادم رفته.»

خانه تاریك سرباز احمدی پر از نور است. او در گوشه‌ای به پشتی تكیه داده و كنترل تلویزیون را دردست گرفته. كانال عوض می‌كند و گوش‌هایش را تیز می‌كند. پدرش می‌گوید: «بعضی از سریال‌ها را تعقیب می‌كند، صداها را گوش می‌دهد و شخصیت‌ها را می‌شناسد.»

خانه خلوت است، خلوت كرده‌اند تا پسر خانواده برای رفت و آمد مشكلی نداشته باشد. كنار آمده‌اند با این مصیبت. مادر چای جلوی پسر می‌گذارد و می‌بوسدش. زندگی روزمره در جریان است به ساده‌ترین شكل ممكن. می‌گوید: «من مصاحبه نمی‌كنم. هرچه خودشان می‌خواهند می‌نویسند. من یك چیز می‌گویم و آنها یك چیز دیگر می‌نویسند. چند وقت پیش از یك روزنامه زنگ زدند و گفتند مصاحبه كن بعد چیزهایی نوشتند كه من نگفته بودم. بی‌خیال مصاحبه، مصاحبه فایده‌ای ندارد.

آقای احمدی‌نژاد من را جانباز اعلام كرد. آقای شاه‌حسینی خسارتی را از سپاهان گرفت و آقای كاشانی هم خیلی كمك كرد. من از اینها تشكر كرده بودم اما آنها از قول سرباز احمدی نوشتند در این دو سال هیچ‌كس به من كمك نكرده. خب چشم آدم می‌ترسد از این چیزها.»

چشمی كه نمی‌بیند هنوز می‌ترسد. چشمی كه نمی‌بیند می‌ترسد از اینكه مبادا كسی را برنجاند. سرباز احمدی از آنچه بر او گذشته حتی عصبانی هم نیست. حداقل در ظاهر عصبانی نیست. بیننده منقلب می‌شود از ملاقات با جوانی كه در تاریكی زندگی می‌كند اما خودش انگار با همه چیز كنار آمده. می‌گوید: «از قول من از اینهایی كه كمك كردند تشكر كن.» فولادشهر شنبه دوباره غوغا می‌شود. دوباره پرسپولیس و سپاهان، پرچم‌های زرد و قرمز، رجزخوانی و… فوتبال هنوز در جریان است. آنجا حتما سربازهایی خواهند بود كه وظیفه به حداقل رساندن اصطكاك را دارند و شاید نوجوانی هم پیدا شود كه شیئی را در مشت بفشارد تا به میان جمعیت پرتاب كند. سرباز احمدی می‌خواهد آن روز را فراموش كند؛« نمی‌دانم چرا فوتبال این همه خشونت دارد. نمی‌دانم این مردم فوتبال تماشا می‌كنند یا با هم دعوا می‌كنند. من فوتبالی نیستم اما هیچ‌وقت فكر نمی‌كردم فوتبال این‌طور باشد. این اتفاق ممكن بود برای هركسی رخ بدهد. اگر اوضاع همان‌طور باشد كه آن روز بود خیلی خطرناك است. مردم نباید بچه‌هایشان را به استادیوم بفرستند.»

 

پایگاه فرهنگی هنری تکناز