جعبه سیاه
در دستانم دو جعبه دارم که خدا به من داده است .خدا به من گفت: “غصه هایت را درون جعبه سیاه بگذار و شادی هایت را درون جعبه طلایی
.به حرف خدا گوش کردم
.شادی ها و غصه هایم را درون جعبه ها می گذاشتم
جعبه طلایی روز به روز سنگین تر می شد و جعبه سیاه روز به روز سبک تر
روزی از روی کنجکاوی جعبه سیاه را باز کردم تا علت را بفهمم. در کمال ناباوری دیدم که ته جعبه سیاه سوراخ است و غصه هایم از آن بیرون می ریزد. با تعجب رو به خدا کردم و گفتم : خدایا ، چرا این جعبه ها را به من دادی ؟ و چرا ته جعبه سیاه سوراخ است؟
و خدا تا لبخند دلنشینی جواب داد :ای بنده ی من ، جعبه طلائی را به تو دادم تا لحظه های شاد زندگیت را بشماری و جعبه سیاه را دادم تا تلخی های زندگیت را دور بریزی و همیشه با شادی هایت شاد زندگی کنی
مطالب جالب و خواندنی
یکروز وقتى کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگى را در تابلوى اعلانات دیدند که روى آن نوشته شده بود:
دیروز فردى که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت ١٠ در سالن اجتماعات برگزار مىشود دعوت مىکنیم.
در ابتدا، همه از دریافت خبر مرگ یکى از همکارانشان ناراحت مىشدند امّا پس از مدتى، کنجکاو مىشدند که بدانند کسى که مانع پیشرفت آنها در اداره مىشده که بوده است.
این کنجکاوى، تقریباً تمام کارمندان را ساعت١٠ به سالن اجتماعات کشاند. رفته رفته که جمعیت زیاد مىشد هیجان هم بالا مىرفت. همه پیش خود فکر مىکردند: این فرد چه کسى بود که مانع پیشرفت ما در اداره بود؟ به هر حال خوب شد که مرد!
کارمندان در صفى قرار گرفتند و یکى یکى نزدیک تابوت مىرفتند و وقتى به درون تابوت نگاه مىکردند ناگهان خشکشان مىزد و زبانشان بند مىآمد.
آینهاى درون تابوت قرار داده شده بود و هر کس به درون تابوت نگاه مىکرد، تصویر خود را مىدید. نوشتهاى نیز بدین مضمون در کنار آینه بود:
تنها یک نفر وجود دارد که مىتواند مانع رشد شما شود و او هم کسى نیست جزء خود شما. شما تنها کسى هستید که مىتوانید زندگىتان را متحوّل کنید. شما تنها کسى هستید که مىتوانید بر روى شادىها، تصورات و موفقیتهایتان اثر گذار باشید.. شما تنها کسى هستید که مىتوانید به خودتان کمک کنید.
زندگى شما وقتى که رئیستان، دوستانتان، والدینتان، شریک زندگىتان یا محل کارتان تغییر مىکند، دستخوش تغییر نمىشود. زندگى شما تنها فقط وقتى تغییر مىکند که شما تغییر کنید، باورهاى محدود کننده خود را کنار بگذارید و باور کنید که شما تنها کسى هستید که مسئول زندگى خودتان مىباشید.
مهمترین رابطهاى که در زندگى مىتوانید داشته باشید، رابطه با خودتان است.
خودتان را امتحان کنید. مواظب خودتان باشید. از مشکلات، غیرممکنها و چیزهاى از دست داده نهراسید. خودتان و واقعیتهاى زندگى خودتان را بسازید.
دنیا مثل آینه است. انعکاس افکارى که فرد قویاً به آنها اعتقاد دارد را به او باز مىگرداند. تفاوتها در روش نگاه کردن به زندگى است.
…………………………………………………………………………
دردنیای بچه ها هر کی زودتر بگه دوستت دارم برنده هست ولی در دنیای بزرگتر ها هر کی زودتر بگه دوستت دارم بازنده است
تنها جانوران و دیوانگان هستند که رقابت در زندگی شان وجود ندارد
هیچ چیز تغییر نمی کند این ما هستیم که دگرگون می شویم
اگر از پایان گرفتن غم هایت نا امید شده ای به خاطر بیاور که زیباترین صبحی را که تا بحال تجربه کرده ای مدیون صبرت در برابر سیاه ترین شبی هستی که هیچ دلیلی برای تمام شدن نمی یافت
هیچ كس نباید شب به بستر برود قبل از اینكه از خود بپرسد امروز چه كرده ام که لیاقت داشته باشم فردا هم زنده بمانم
با سنگهایی که در سر راهت میگذارند هم میتوانی چیز قشنگی برای خود بسازی
برای لذت بردن از زندگی کافیه کمی احمق باشی “شکسپیر
انسان هم میتونه دایره باشه هم یه خط راست. انتخاب با خودت است. تا ابد دور خودت بچرخی یا تا بی نهایت ادامه بدی
ما چه دیر میفهمیم که زندگی همان روزهایی بودکه زود سپری شدنش را آرزو میکردیم
اگر زندگی یک پرتقال در دستاتتان نهاد، آن را پوست بکنید و به دنبال دوستی باشید تا با او قسمت کنید
آنچه باعث غرق شدن میشود در آب فرو رفتن نیست بلكه زیر آب ماندن است
اگر روزی دشمن پیدا كردی، بدان در رسیدن به هدفت موفق بودی! اگر روزی تهدیدت كردند، بدان در برابرت ناتوانند! اگر روزی خیانت دیدی، بدان قیمتت بالاست! اگر روزی تركت كردند، بدان با تو بودن لیاقت می خواهد
تو آسمون همیشه از یه ارتفاعی به بعد دیگه هیچ ابری وجود نداره، پس هر وقت آسمون دلت ابری شد، با ابرها نجنگ، فقط اوج بگیر
عاشق و آزاده باشید در سایه پروردگار
مطالب جالب و خواندنی
…………………………
یك كشتی در یك سفر دریایی در میان طوفان دریا شكست و غرق شد و تنها دو مرد توانستند نجات یابند و شنا كنان خود را به جزیره كوچكی برسانند. دو نجات یافته هیچ چاره ای به جز دعا كردن و كمك خواستن از خدا نداشتند. چون هر كدامشان ادعا می كردند كه به خدا نزدیك ترند و خدا دعایشان را زودتر استجاب می كند، تصمیم گرفتند كه جزیره را به 2 قسمت تقسیم كنند و هر كدام در قسمت متعلق به خودش دست به دعا بر دارد تا ببینند كدام زود تر به خواسته هایش می رسد.
نخستین چیزی كه هردو از خدا خواستند غذا بود. صبح روز بعد مرد اول میوه ای را بالای درختی در قسمت خودش دید و با آن گرسنگی اش را بر طرف كرد. اما سرزمین مرد دوم هنوز خالی از هر گیاه و نعمتی بود.ا
هفته بعد دو جزیره نشین احساس تنهایی كردند. مرد اول دست به دعا برداشت و از خدا طلب همسر كرد.. روز بعد كشتی دیگری شكست و غرق شد و تنها نجات یافته آن یك زن بود كه به طرف بخشی كه مرد اول قرار داشت شنا كرد.. در سمت دیگر مرد دوم هنوز هیچ همراه و همدمی نداشت.ا
بزودی مرد اول از خداوند طلب خانه، لباس و غذای بیشتری نمود. در روز بعد مثل اینكه جادو شده باشد همه چیزهایی كه خواسته بود به او داده شد. اما مرد دوم هنوز هیچ چیز نداشت.
سرانجام مرد اول از خدا طلب یك كشتی نمود تا او و همسرش آن جزیره را ترك كنند. صبح روز بعد مرد یك كشتی كه در قسمت او در كناره جزیره لنگر انداخته بود پیدا كرد. مرد با همسرش سوار كشتی شد و تصمیم گرفت جزیره را با مرد دوم كه تنها ساكن آن جزیره دور افتاده بود ترك كند.
با خودش فكر می كرد كه دیگری شایسته دریافت نعمتهای الهی نیست چرا كه هیچ كدام از درخواستهای او از طرف پروردگار پاسخ داده نشده بود.
هنگامی كه كشتی آماده ترك جزیره بود مرد اول ندایی از آسمان شنید:
«چرا همراه خود را در جزیره ترك می كنی؟»
مرد اول پاسخ داد:
« نعمتها تنها برای خودم است، چون كه من تنها كسی بودم كه برای آنها دعا و طلب كردم، دعا های او مستجاب نشد و سزاوار هیچ كدام نیست.»
آن صدا سرزنش كنان ادامه داد :
« تو اشتباه می كنی! او تنها كسی بود كه من دعاهایش را مستجاب كردم وگرنه تو هیچكدام از نعمتهای مرا دریافت نمی كردی.»
مرد پرسید:
« به من بگو كه او چه دعایی كرده كه من باید بدهكارش باشم؟»