گاهی فکر میکنم که ملاک قضاوت درباره خوب بودن یک شعر بیشتر از صورت آن، در واقع ربط مستقیمی با محتوایی دارد که ما را بر آن میدارد که جهان را با نگاهی جدید و پنجرهای نو ببینیم. در واقع ذهن ما را به سوی دریچهای تازه میگشاید که چیزهای کهنه، مستهلک و رنگ و رو رفته زندگی رنگی تازه بگیرند و دوباره تو را غرق در شادی عمیق کند. گاه کلامی دلنشین چه میکند و انسان را تا کجا میبرد و چه احساسات زیبایی را که بر نمیانگیزاند.
به نظرم معجزه یک شعر را میتوان در عوض کردن نسبتهای این جهان در ذهن ما دید که چطور میتواند گاه یک زندگی معمولی و همیشگی و شاید خالی از لطف را با دیدی تازه، صداهایی تازه، بوهایی تازه، لمسهایی تازه، و مزههایی تازه دوباره و دوباره – تازه- به ما ارزانی کند.
نکته دیگری که به نظرم جالب میآید قدرت شعر در پر کردن مفهومهای زندگی ماست. یک شعر میتواند تو را در احساست، اندیشهات و گاه حتی حواست را عمیقتر کند. راستی که گاهی تجربه کردهام احساساتی مانند خودخواهی، نفرت، ترس، انزجار، خشم بر اثر خواندن یک شعر به احساسی والاتر مثل شفقت، دلسوزی و رفعت تبدیل میشود.