پرویز پرستویی اگر فوتبال را که از ترس گیر نیفتادن در دام اعتیاد به آن پناه آورده بود، ادامه میداد شاید الان یکی از پیشکسوتان عرصه فوتبال میشد.
شاید اگر در سال 49 وقتی که به عنوان دروازهبان تیم محلهشان در نازیآباد درون دروازه قرار گرفت، سر کلاسهای بازیگری پرویز احمدینژاد (فقط شباهت اسمی است!) در مرکز هنرهای نمایشی نازیآباد نمیرفت، هیچگاه فکرش را هم نمیکرد روزی سر از کلاسهای بهرام بیضایی دربیاورد و بعدها با گروه تئاتر کوچ و بهزاد فراهانی مسیر دیگری را برای خودش رقم بزند.
راه یافتن در کلاسهای درس بیضایی آن هم در سن 17 سالگی، کم کم مقدمات ورود او به گروه نمایش کوچ را فراهم آورد.
پرویز که از کودکی علاقه زیادی به معرکهگیری برای دوستانش و اجرای نقشهای مختلف داشت، در کوچه پس کوچههای دروازه غار وقتی از مدرسه تعطیل میشدند نیم ساعتی وقت دوستانش را میگرفت و برای آنها نمایش اجرا میکرد. علاقه بسیار زیادی به تعزیه خوانی داشت و بهترین خاطراتش به عزاداریهای روزهای محرم ختم میشود.
شاید همین پیشینهاش بود که بهزاد فراهانی وقتی او را در جشنواره تئاتر شمال دید، به شیوه بازی او علاقه پیدا کرد و به گروه کوچ دعوتش کرد. « اولین بار که پرویز را دیدم در جشنواره تئاتر شمال بود، من یکی از اعضای هیات داوران بودم، در آنجا نمایشی دیدم که از بازی پرستویی خوشم آمد، او جایزه اول را برد، من در جمع چهارصد، پانصد نفر در هنگام اهدای جایزه به پرستویی، پشت تریبون گفتم: «من مطمئن هستم، این مرد اگر رشد درست و منطقی در عرصه داشته باشد و به درستی مطالعه کند، یکی از بازیگران بزرگ هنر ایران خواهد شد.» خیلیها از من دلخور شدند، اما بعدها مشخص شد که پیشبینیام درست بود.»
گروه تئاتر کوچ از معدود گروههای ماندگار در جمع اهالی تئاتر هست که تا امروز بدون هیچ کم و کاستی به فعالیت خود ادامه داده است. پرویز پرستویی در دورهای وارد این گروه شد که همدورهایهای نام آشنایی در آینده از آنها به جامعه هنر معرفی شدند. عبدالرضا اکبری، مهدی میامی و مرتضی مسجدجامعی از جمله آنها هستند.
همکاری پرستویی با گروه کوچ به سالهای انتهایی دهه 50 و ابتدایی دهه 60 مربوط میشود. جایی که آخرین اجراهای گروه به نمایشهای «معدن» و «پتک» ختم میشود و با شهادت بهروز پرستویی در ابتدای دفاع هشتساله ایران در برابر تجاوز رژیم بعث، پرستویی راه و روش حرفهایاش عوض شد و به سمت فیلمهایی رفت که در یک تسلسل منطقی در میانههای دهه هفتاد به حاجکاظم رسید.
پرویز پرستویی راه دراز و سختی را از کوچه پس کوچههای نازیآباد تا «دیار عاشقان» طی کرد. او حتی در این مسیر تفکرات خود را هم پالایش داد تا گذرگاه دروازه غار برای او فقط حکم معرکهگیری برای همسنوسالانش را نداشته باشد بلکه گذری باشد از پرویز تا پرستویی.