مقدمه
در سی و یکم شهریور 1359 گروهی از پرسنل فداکار ارتش در کردستان به دست ضدانقلاب به شهادت رسیدند. از جمله شهدای شاخص این واقعه، سرلشکر شهید ایرج نصرت زاد (فرمانده وقت تیپ یکم لشکر 28 سنندج) است. پریروز که مصادف با سالروز شهادت این عزیزان بود در حال جستجو در اینترنت درباره زندگی نامه شهید ایرج زاد بودم که به طور اتفاقی به مطلبی در مورد یکی از همرزمان این شهید برخوردم: شهید سرتیپ محمد جلیلی. شهیدی که به عنوان سرباز گمنام در بهشت زهرای تهران دفن شده است. داستان شهادت شهید جلیلی و رویدادهای پس از آن مرا بسیار متاثر ساخت. با توجه به این امر ترجیح دادم که این پست را به زندگی، شهادت و تدفین غریبانه این شهید بپردازم.
سرتیپ شهیدحاج محمدجلیلی درسال ۱۳۳۱در بهاباد یزد به دنیاآمد وچون درروزعید قربان به دنیا آمده بود حاج محمد نامیده شد تحصیلات ابتدایی رادرمدرسه ادیب بهابادبه پایان رسانید وبرای ادامه تحصیل عازم شهرستان یزد شد ودوره دبیرستان رادردبیرستان اسلامی رسولیان به پایان برد وپس از اخذ دیپلم بااینکه دررشته زبان انگلیسی دردانشگاه قبول شده بود ولی درامتحانات ورودی ارتش شرکت وبه همراه همکلاسی اش تیمسار غلامرضا محمدی نیا درتاریخ ۱۳۵۲/۶/۱۰ وارد دانشکده افسری ارتش در تهران گردید ودوران افسری رادرتاریخ ۱۳۵۵/۴/۳۰ به پایان برد . شهید جلیلی در مهرماه ۱۳۵۵ ازدانشکده فارغ التحصیل شد وبا توجه به اینکه به رسته توپخانه منتقل شده بود برای طی دوره مقدماتی به اصفهان منتقل و بعد از طی دوره مقدماتی در گروه توپخانه اصفهان به خدمت مشغول شد .
درزمان آموزش افسری درمرحله سخت راپل – که وسیله ای است متشکل از یک سیم بکسل قوی که در دو طرف رودخانه یا دره نصب شده و یک قرقره بروی سیم بکسل حرکت می کند- ناگهان درآن بالا کمرش ازسیم جداشده و درآستانه سقوط قرارگرفته بود که با توسل به امام زمان(عج) نجات پیدا می کند.ازآن سال به بعد به خاطراین عنایت امام زمان نذرکرده بودهرسال درنیمه شعبان شیرینی پخش کند و تا زمانی که زنده بود نذر خود را ادا کرد و پس از شهادت او پدرشهید این کار را انجام می دهد. درسال ۵۴درمسجدجامع برعلیه شاه سخنرانی کرد که دستگیر شد.
بااینکه نظامی بود و درآن ارتش بوی دین نمی آمد خیلی مقید به دین ونمازو وظایف شرعی خودبود. تیمسار غلامرضا محمدی نیابهابادی همکلاس وهمراه شهید ازدبستان تادانشکده افسری ، او که بعداز سالهاوقتی ازشهید حاج محمد جلیلی یادمی کند اشک درچشمانش می نشیند در مورد این دوران می گوید: "شهید انسانی والا ، متین و صمیمی بود وبه دلیل داشتن صفات حسنه مورد احترام کلیه همدوره ها قرار داشت.شهیدجلیلی مسلمانی بسیار معتقد بودودردوران دانشجویی که ماه مبارک رمضان درماههای شهریورومهربود و هیچ گونه امتیازی برای افراد روزه دار منظور نمی شد وبایستی مانند سایرین در آموزش رزمی شرکت نمایند نامبرده تمام روزه های خود را می گرفت . یادم است که درروز جشن فارغ التحصیلی که در هفته اول مهرماه برگزار ومصادف بود باروز سی ام ماه مبارک رمضان وماروزه بودیم وقتی مراسم رسمی شروع شد وهرگونه حرکتی ممنوع بود درصفها اعلام شد که در اخبار اعلام شده که رویت هلال به ثبوت رسیده وامروز عید است و بایستی روزه ها را باطل کنیم ولی ما دسترسی به هیچ خوراکی نداشتیم که شهید جلیلی اعلام کرد الاعمال بالنیات ما نیت خیر داشتیم وشرایط خارج از اختیار ماست بنابراین دل بد ندارید که گناهی متوجه شما نیست."
شهید جلیلی درتمام جلسات تفسیر قرآن که چهارشنبه شبها در مسجد دانشکده برگزار می شد شرکت می نمود درهمین جلسات بود که با امیر شهید سرلشکر نامجو (موسس دانشگاه امام علی علیه السلام ) آشنا شد و به وسیله نامبرده به جلساتی که به وسیله شهید نامجو وسایر همفکران وی در مسجد المصطفی برگزار می شد راه یافت تا آنکه جلسات به وسیله عوامل اطلاعاتی کشف ومسئولین برگزاری آن دستگیر شدند وشهید جلیلی نیز به ضد اطلاعات دانشکده فراخوانده شد وبه گفته خودش با دوسیلی ویک تعهد نامه مساله فیصله پیدا نمود .دردیماه ۵۷ و در آستانه پیروزی انقلاب چون درجه ستوان یکمی داشت ورشته اش توپخانه وموشک بود سرلشکر ناجی فرمانده ارتش دراصفهان به اودستورمی دهد که سوارتانک شود ومردمی که تظاهرات کرده بودند رابه توپ ببندد ولی او گفته بود من به روی مردم شلیک نمی کنم .سرلشکرناجی گفته بود اگرشلیک نکنی تورامی کشم ولی این شهید لباسهای ارتشی رابیرون آورده وازکوچه پس کوچه های اصفهان فرارکرده بود و خود ناجی مردم راقتل عام کرد.حاج محمد به یزدآمده وتاپیروزی انقلاب در یزدبود .وقتی انقلاب پیروزشد به مادرش گفته بود من دیگر به ارتش نمی روم ولی مادرش گفته بودند: پسرم تو تاوقتی ارتش ،شاهنشاهی بود درارتش بودی و حالاکه انقلاب پیروز شده باید درارتش بمانی وبه انقلاب خدمت کنی وگرنه ازتو راضی نمی شوم.شهیدجلیلی حرف مادر را اطاعت کرد و به اصفهان برگشته وخودرامعرفی کرد. مدتی درتوپخانه اصفهان خدمت کرد بعد درسال ۵۸ ودر زمان حمله ضد انقلاب به کردستان به همراه خانواده اش داوطلبانه به سنندج رفت و فرماندهی توپخانه سنندج را برعهده گرفت.فروردین سال ۵۹ نیروهای کومله پادگان ارتش در سنندج را محاصره کردند واو را به همراه ۱۰۲ نفر ازارتشیان انقلابی ازجمله شهید سرتیپ ایرج نصرت زاد وسرگرد مصطفی یداللهی در۳۱فروردین ۵۹به شهادت رساندند و پیکرهای پاک این شهیدان رابه صورت دسته جمعی دفن کردند .با پیگیریهای پدر شهید وحضور او در منطقه،پیکر این شهیدان پس از۲۵روز توسط شهیددکترچمران وابوشریف(اولین فرمانده سپاه) اززیرخاک بیرون آورده شد وچون بدنهای این شهیدان براثر دفن تغییرکرده بود وقتی برای شناسایی درتهران به خانواده اش نشان دادند گفتند این بدن فرزند ما نیست و این سرباز دلاور را درقطعه ۱۹ بهشت زهرا به عنوان سرباز گمنام دفن کردند.
دانلود کنید با فرمت FLV و حجم (۱۱.۶۶MB)
حاج غلامحسین جلیلی پدر شهید از آن سال می گوید:
فروردین ۵۹ زنگ زدند که حاج محمد مفقود شده است.به همراه دامادم آقای فاریابی با جیپی که داشتم رفتیم کرمانشاه .گفتند باید از کرمان مجوز بگیرید.رفتیم کرمان مجوز گرفتیم و برگشتیم.با هلی کوپتر ما را بردند پادگان سندج و چون سنندج دست کومله ها بود هلی کوپتر وسط پادگان فرود آمد.۸-۷ روز سنندج بودیم اما خبری از شهید به دست نیاوردیم.بالاخره خدا رحمت کند شهید دکتر چمران با ما همراهی کرد و۲۰۰ سرباز همراه ما کرد رفتیم دم زندان ،یک سرهنگ عضو گروهک کومله را از زندان بیرون آوردند و آن سرهنگ جای دفن شهدا را به ما نشان داد.سربازها با بیل و کلنگ جنازه ها را بیرون آوردند.وقتی جنازه ها را شمردند تعداد آنها ۱۰۲ نفربود. جنازه ها خیلی وضع فجیعی داشتند و اکثر آنها ازجمله حاج محمد را سر بریده بودند .سر سرهنگ نصرت زاد را بیخ تا بیخ بریده بودند و شکمش را افقی و عمودی پاره کرده بودند .جنازه ها را داخل هواپیما گذاشتند.وقتی آمدم سوار هواپیما شوم از هوش رفتم و وقتی به هوش آمدم دیدم پیش خلبان هستم.من،ابوشریف ، شهیددکترچمران و یک سرهنگ دیگر در هواپیما بودیم..جنازه ها را برای شناسایی به پزشکی قانونی منتقل کردند تا خانواده ها برای شناسایی جنازه ها بیایند.جنازه حاج محمد را نشان من دادند اما اصلا شبیه بچه من نبود و هرچه بچه ها اصرار کردند که این خودش است من قبول نکردم که این بچه من است و بنابرین به عنوان سرباز گمنام در بهشت زهرا در کنارقبر شهید مصطفی یداللهی دفن کردند هرچند بعدا که عکس جنازه را آوردند مطمئن شدم خودش بوده است و الان سالهاست حسرت این را می خورم که چرا این قضیه را نپذیرفتم و واقعا پشیمانم ولی چه سود؟.
پدر شهید تنها آرزوی خود را انتقال پیکر شهید به زادگاهش می داند:
"الان ۳۳ سال از دفن حاج محمد می گذرد و می شود با اجازه فقها نبش قبر کرد.تنها آرزویم این است که مسئولان پیگیری کنند و اجازه نبش قبر را بگیرند و جنازه فرزندم را به وطنش برگردانند تا از این غربت و گمنامی دربیاید حاضرم تمام هزینه های آن را هم بپردازم."
ازاین شهید بزرگوار یک فرزند پسر بنام محمد مهدی به یادگارمانده که دارای دکترای مکانیک ازدانشگاه صنعتی شریف بوده ودرحال حاضر استاد دانشگاه یزد می باشد.
موخره
بجاست مسئولین و متولیان امر اگر خواننده این پست هستند، برای برآورده ساختن خواسته پدر رنج کشیده سرتیپ شهید جلیلی مبنی بر انتقال پیکر این افسر فداکار وطن از بهشت زهرای تهران به زادگاهش مساعی خویش را به کار بندند.
________________________________________________________________
منابع: