رازهاي رضا كيانيان بازیگر کهنه کار سینما

رازهاي رضا كيانيان بازیگر کهنه کار سینما

این حرف‌ها را به هرکسی نمی‌زنم
جمعه صبح بود و ما با ترس و لرز سراشيبي خياباني باريك در خيابان باهنر را به سمت شمال مي‌‌رانديم. كمي جلوتر، سمت راست، يك آدم مهم منتظر ما بود؛ چند روز بعد از تلفن‌هاي مكرر براي يك قرار حضوري. گفته بود ساعت 9 و ما جوانترها چند دقيقه‌اي‌ از برنامه عقب بوديم.

 

تا برسيم به آقاي كيانيان و بگوييم سلام، از خجالت آب شده بوديم اما يك لبخند همه چيز را حل كرد. بعد او عقب نشست و دوباره اين بار از خاكي كوه بالا رفتيم. لابه‌لاي ‌پيچ‌ها و در سكوت، جايي كه تهران زير پايمان بود به اين فكر مي‌كردم كه اگر بعد از 61 سال اينطور با جذبه و قابل احترام ماندم آرزوي ديگري ندارم؛ اينكه جوان‌ها جلويم خبردار بايستند، سرشان را پايين بيندازند وقتي مي‌‌خواهند سؤال بپرسند، يادشان نرود كه بگويند: آقاي‌!…

رسيدن به اين ارتفاع كار ساده‌اي هم نيست، گرچه بعضي وقت‌ها آدم فراموش مي‌كند رودخانه‌ها براي رسيدن به يك اقيانوس بزرگ 18‌هزار كيلومتر راه آمده‌اند! اين مصاحبه‌‌‌ در پاسخ به‌همين كشمكش ذهني است، اينكه چطور كيانيان باشي… ببخشيد «آقاي كيانيان!»

 

یک خردادی با کمی تفاوت
با توجه به اينكه متولدين خرداد آدم‌هاي عجيب و غريب و ويژه‌اي هستند و گرچه در مورد يكسري مسائل اسم‌شان بد دررفته است(!) شما جزو كدام دسته از خردادي‌ها هستيد؟ شايد هم بايد بپرسيم كه اساسا به اين مسائل معتقديد يا نه؟

من فكر مي‌كنم هر چيز كه در جهان وجود دارد، درست است اما همه چیز نيست. مثلا در همين طالع‌بيني حقايقي وجود دارد اما اينكه بخواهي همه چيز جهان را با آن تعيين كني حتما غلط است. مثلا اينكه اگر ستارگان و كواكب به شكل خاصي قرار بگيرند در روحيه ما تاثير مي‌گذارند حتما درست است اما همه روحیات‌مان را نمي‌توانيم با آن تعيين كنيم. يعني اگر بخواهي زندگي‌ات را بر آن مبنا پيش ببري حتما شكست مي‌خوري. زندگي قواعد وسيع‌تر، بزرگتر و واقعي‌تري دارد.

 

من خود رؤيا هستم
از اين‌ خصايص كه ممكن است بخشي از آنها درست باشد چه ويژگی‌هایي در شما وجود دارد كه به خردادي‌ها مي‌خورد؟ به‌نظر من، «تفاوت» خصيصه اصلي شماست؛ چيزي كه خيلي‌ها دوست دارند آن را به دست بياورند…

 

زماني است كه شما يك رؤيا داريد، بعد مي‌خواهيد اين رؤيا را به واقعيت تبديل كنيد اما من خود آن رؤيا هستم يعني جدا از خودم يك رؤيا ندارم كه بخواهم آن را تبديل به واقعيت كنم. من هميني هستم كه اينجاست؛ آدمي كه در لحظه زندگي مي‌كنم. دوست دارم كارهايي را انجام دهم و كارهايي را هم دوست ندارم. مثلا هميشه علاقه داشتم در سينما نقش متفاوت بازي كنم. دوست نداشتم نقشي كه بازي كرده‌ام را تكرار كنم (البته اين اتفاق برايم پيش آمده‌ است). اما از نقش متفاوت لذت مي‌برم و چون آنطور لذت مي‌برم،
همان طور هم زندگي مي‌كنم. منظورم را مي‌فهميد؟ من اين كار را انجام مي‌دهم چون منطقش همين‌قدر ساده است؛ بايد انجامش داد.

 

به قيمت بيكاري

اين متفاوت‌بودن شما برايتان هزينه نداشته است؟
چرا… هزينه داشته است. بارها پيش آمده كه مدت زيادي در سينما بيكار مانده‌ام. خود بيكاري هزينه است. مواقعي پيش مي‌آيد كه چندين پيشنهاد كاري دارم اما هيچ‌كدام از آنها را دوست ندارم، مواقعي هم هست كه اصلا پيشنهادي ندارم و گاهي هم پيشنهادهايي دارم كه خوب است و از آن لذت مي‌برم.

 

به دست ديگران نگاه نمي‌کنم
اگر آدم بخواهد از تنهايي لذت ببرد بايد مراحلي را طي كند. شما اين راه را پشت سر گذاشته‌ايد. شما روي قله‌اي قرار گرفته‌ايد كه خودتان آن را ساخته‌ايد. ممكن است همانطور كه گفتيد اين مسئله خودبه‌خود رخ داده باشد اما به هرحال يك تلاش خيلي دشوار براي رسيدن به اين جايگاه كه الان در آن قرار داريد وجود داشته است.

 

شما مي‌گوييد من براي اينكه به اين جايگاه برسم حتما كوشش‌هايي كرده‌ام، من مي‌گويم از ابتدا به هيچ وجه چنين چيزي در ذهن من نبوده، الان همچنين چيزي نيست كه بگويم به آن رسيده‌ام و خيالم راحت شده است. درحال حاضر هم عين زماني هستم كه تازه وارد سينما شده بودم، يعني اصلا نمي‌خواهم از جایی شروع كنم كه به جايي دیگر برسم. همين كه دارم مي‌روم خوب است چون می‌روم اصلا مقصد ندارم، مقصد همین رفتن است‌ و روزي خواهد آمد كه مي‌ميریم و از دست ما خارج است.

 

به هر حال مرگ جزء زندگي ماست، مدتي نفس مي‌كشيم و يك روز هم ديگر نفس نمي‌كشيم. در تمام كتاب‌هاي راز موفقيت‌ها مي‌خواهند شما را به‌جايي برسانند. من اصلا دوست ندارم بروم به‌جايي برسم. فكر مي‌كنم همين كه هستيم همين جايي است كه بايد باشيم. مثلا ما 3نفر در اينجا نشسته‌ايم و صحبت مي‌كنيم‌. همین نهایت همه چیز است. باید حالش را ببریم. لذت این لحظه را کشف کنیم. خيلي وقت‌ها فكر مي‌كنم كه از زندگي عقب افتاده‌ام اما سريع به‌خودم مي‌آيم و به‌خودم هشدار می‌دهم زندگی خود منم. آن‌وقت سعی می‌کنم از خودم عقب نیفتم.

 

عقب افتادن يا احساس رقابت‌كردن مقوله‌اي است كه همه ما را رنج مي‌دهد اما اين چيزي است كه شما چندان درگيرش نيستيد.

 

من به كسي حسادت نمي‌كنم چون مي‌دانم آن چيزي كه ديگری دارد متعلق به اوست نه من، چيزهايي كه متعلق به من است حتما در جايي است كه من بايد بروم به دست بياورم، در نتيجه اگر به دست فرد ديگر نگاه كنم از آن گنجي كه خداوند و طبيعت برايم در جايي قرار داده است و من بايد آن را به دست بياورم، دور مي‌شوم و خودبه‌خود آن را گم مي‌كنم، بنابراين دليلي وجود ندارد كه به دست كس ديگري نگاه كنم. من اعتقاد دارم تمام جهان نشانه است و همه نشانهها دارند ما را به سمت آنچه مال ماست هدایت می‌کنند.

 

رازهاي رضا كيانيان بازیگر کهنه کار سینما

نقش متفاوت مي‌خواهم

آقاي كيانيان! گنجي كه شما داريد چه چيزي است؟
من هم نمي‌دانم تقدير من چيست. بخشی از گنج من همینی است که دارم و شما برای همین داشته‌ها آمدید و با من گفت‌وگو می‌کنید‌. سر راه من چیز‌هایی قرار داده‌اند که سعی می‌کنم ببینم و بر‌دارم، مي‌خورم و مي‌گويم خدايا شکر اما مي‌دانم كه اين براي همه عمرم نبوده ‌است، پس راه مي‌افتم به سمت جلو. قطعا جهان بزرگتر از آن است كه جلوتر براي من چيز ديگري وجود نداشته باشد. من پيش مي‌روم. اما آيا بايد آن موفقيتي كه به دست آورده‌ام و خيلي‌هم با آن كيف كرده‌ام را بارها و بارها تكرار كنم؟ خب من راضي نيستم كه دو مرتبه آن‌را تكرار كنم. اين به روزهاي گذشته من مربوط بوده است. آنقدر كوچك نيستم كه فقط به آن راضي باشم.

 

اين نان امروز من بوده خيلي هم عالي است. فردا قرار است يك نان ديگر سر راهم باشد و البته ممكن است ناني هم در كار نباشد. بله، گرسنگي و سختي هم جزئي از مسير است. مي‌خواهم نقش‌های متفاوت را تجربه كنم. مثلا در نقشی به موفقيت مي‌رسم، تشويق هم مي‌شوم اما بعد از آن مطمئن هستم همان تهيه‌كننده دوباره از من مي‌خواهد همان نقش را تكرار كنم، من قبول نمي‌كنم. چون این نقش نان امروز من بوده. حتما يك كار بعدي هم وجود دارد ممكن است يك‌سال بيكار بمانم و كار دلخواهم را پيدا نكنم اما اطمينان دارم در سال دوم نقش جدید را پيدا مي‌كنم.

 

از فرداي خودم هم ترس ندارم چون مطمئن هستم روزی من می‌رسد… يك كشاورز سنتی همیشه همان را می‌کارد که قبلا اجدادش کاشته‌اند. اما یک کشاورز غیرسنتی گاهي هم فكر كرده كه چطور مي‌شود اين كشاورزي را رونق داد و چطور مي‌شود يك گياه جديد هم كاشت؟! کشاورز سنتی هیچ‌وقت ورشکست نمی‌شود اما آن کشاورز غیرسنتی ممکن است ورشکست شود و در عین حال ممکن است به عرش برسد.

 

 

من مجري‌ نشدم، چون…
شما از خان‌هاي مختلف عبور كرديد تا به خان هفتم برسيد، ممكن است در اين مسير راهتان عوض شود. فكر مي‌كنم باوري مثل تقوا لازم است كه شما را از مسيرتان پرت نكند. ممكن بود در جايي به رضا كيانيان پيشنهاد اجرا هم داده شود، شما هم فكر كنيد كه خب ايده جالبي است، پول خوبي هم دستگيرم مي‌شود و خواه‌ناخواه به سمت مجري‌گري كشيده شويد و اين اتفاقي است كه براي خيلي از استعدادهاي پيش آمده است. اينكه بتواني نه بگويي و اين شناخت را داشته ‌باشي كه كدام مسير را انتخاب كني، خيلي مهم است.

 

من در خان هفتم نیستم. نمی‌دانم خان چندم هستم اما هفتم نه! چون به ته خط نرسیدم. خیلی دوست دارم بعضی برنامه‌های تلویزیونی را اجرا کنم اما فعلا درست نمی‌دانم. آقاي فرجي (مدير شبكه يك) بارها پيش آمده كه برای برنامه‌هاي خاصي به من تلفن زده‌اند كه رضا ما چنين برنامه‌اي داريم تو بيا اجراي برنامه را برعهده بگير كه من به ايشان گفتم آقاي فرجي شما دوست داريد من همين بازيگري كه هستم باشم يا نه، بازيگر نباشم؟ او گفت نه، من مي‌خواهم بازيگر باقي بماني. من هم استدلال مي‌آورم كه خب در تلويزيون هر بازيگري‌ كه مجري شد از بازيگري‌اش كم شد ولي هر مجري اي كه بازيگر شد، رشد كرد. خب چرا من بايد كاري را قبول كنم كه به بازیگری‌ام لطمه بزند؟!

 

ديگر نمي‌توانستم بازي كنم
مدتي حالم بد بود، فکر می‌کردم دیگر نمی‌توانم بازی کنم. به همسرم هم ‌گفتم. او فقط می‌گفت، می‌توانی. این یک توهم است‌؟ فکر می‌کردم همه ‌کار‌ها را کرده‌ام. همه ‌شگرد‌ها تو آستینم است. می‌خواستم کار تازه‌ای بکنم. نقش تازه‌ای بازی کنم ولی فکر می‌کردم نتوانم تا اینکه نقش عبدالله زبیر در سریال مختار‌‌نامه را قبول کردم و در آنجا دنیای تازه‌ای را تجربه کردم و دوباره زنده شدم…

 

دلشوره‌هاي شب امتحان
شما گفتيد نسبت به اجراي حراج هيجان داشتيد. تعارف مي‌كنيد؟
هركار جديدي كه مي‌خواهم انجام دهم هنوز هم كه هنوز است از روز قبل کار دچار هيجان مي‌شوم، حتي بارها مثل شب امتحان به دستشويي مي‌روم. وقتي وارد صحنه مي‌شوم همه آن هيجان از بين مي‌رود. در حراج هم همين‌طور بود. در واقع چون نمي‌د‌انم چه پيش مي‌آيد، هيجان‌زده مي‌شوم. در تئاتر هم هميشه اينطور است. تو بايد تماشاچي را نگاه كني و چون هرشب تماشاچي‌هايت عوض مي‌شوند، بايد هرشب عوض شوي. مگر تو مي‌تواني هركس را كه مي‌بيني همان حرف سابقت را بزني.

 

اگر مونولوگ بگويي و برايت مهم نباشد كه طرفت چه كسي است و ارزشي برايش قائل نشوي، می‌توانی هميشه همان كار را تكرار کنی‌! اما اگر به افراد مختلف گوش بدهي و آنها را ببيني مطمئنا نمي‌تواني یک چیز را تكرار كني. البته در كشور ما كسي به حرف ديگري گوش نمي‌دهد، همه می‌خواهند حرف خودشان را بزنند. از همين امروز دقت كنيد كه تقريبا هيچ‌كس به حرف ديگري گوش نمي‌دهد و همه حرف خودشان را تكرار مي‌كنند. كافي است يك‌بار به صحبت طرف مقابلت دقت كني، خواهی دید که استدلال‌هايت عوض می‌شود و چون اطلاعات بيشتري به تو مي‌رسد، رنگ‌هاي بيشتري را مي‌بيني و همين‌جور اين ماجرا ادامه دارد.

 

بودن رضا كيانيان در حراج تهران خيلي موثر بود. حضور شما اعتباري بود كه بعضي از اهالي هنر دست به جيب شدند، با توجه به كسب موفقيت ابتدايي حراج، ممكن است شما باز هم اين كار را دنبال كنيد.

زندگي من قابل پيش‌بيني نيست، هر چيزي ممكن است.

 

 

رازي كه كيارستمي به من آموخت

شما يك بازيگر صرف نيستيد. مثلا اتفاقي كه به‌تازگي در حراج تهران افتاد، شما نقش متفاوتي را روي صحنه برديد كه خيلي هم هيجان‌ا‌نگيز به‌نظر مي‌رسيد اما در واقع بازيگري به معناي خالصش نبود يا گاهي كارهاي هنري مثل عكاسي و… انجام داده‌ايد. اين چند بعدي بودن چقدر در زندگي به شما كمك كرده است؟

 

هيجان كار تازه را دوست دارم و در ضمن علاقه دارم كه به هنرهاي تجسمي كمك كنم و دوست‌ دارم حراجي كه هميشه در دبي برگزار مي‌شود، بهترش یا هم اندازه آن در ايران هم برگزار شود. خب، به همه جوانب كار فكر کردم. وقتی چکش‌زدن این حراج به من پیشنهاد شد، با دوستانم مشورت کردم وقتی دیدم نظرشان مثبت است قبول کردم…

 

شب قبل از حراج داشتم میان تابلوها قدم می‌زدم و به فردا فکر می‌کردم… از دلهره‌ اجرای فردا لبریز بودم که دیدم آقای کیارستمی آمد و گفت خیلی دلهره‌داری، معلومه. مدتی با من حرف زد تا مرا آرام کند. نکات بسیار جالبی گفت که به دردم خوردند و یک نکته ‌فنی و بسیار جالب این بود که گفتند من تو را هم در جمع‌هاي خصوصي ديدم و هم در زمانی که جلوی دوربین بازی می‌کنی. فردا موقع چکش‌زدن بیشتر شبیه جمع خصوصي است تا بازيگري. كاري كه من بايد انجام مي‌دادم بازيگري نبود، مجلسگرداني بود. البته بازيگری‌ام به من كمك مي‌كرد تا بهتر بتوانم مجلسگردانی کنم.

 

آنجا من بايد جريان درست مي‌كردم و آدم‌ها را در مشت مي‌گرفتم، بايد جوي می‌ساختم که همه را هیجان‌زده کند تا به خرید تشویق شوند. اما در نهايت خريدار، تعيين‌كننده بود؛ كسي كه در لحظه تصميم به خريد مي‌گرفت و رو‌دست بقیه بلند می‌شد.

 

 

منبع : مجله ایده زندگی