داستان «در هر رویدادى خیرى وجود دارد»

مجموعه : داستان
در روزگاران قدیم، پادشاهى بود كه وزیر مدبّرى داشت. آن وزیر نسبت به پادشاه بسیار وفادار و سرسپرده بود، به طورى كه پادشاه هرگز از خدمات و توصیه و راهنمایى‏اش بى‏نیاز نبود و در هیچ راهى بدون همراهى وزیرش قدم نمى‏گذاشت. روزى در حالى كه سلطان میوه‏اى را به دو قسمت تقسیم مى‏نمود، تصادفاً انگشتش را برید. همان‏طور كه دست سلطان را مداوا مى‏نمودند، او از وزیرش سؤال كرد كه چگونه این اتّفاق براى او افتاد و اضافه كرد كه: "من بسیار مراقب بودم، امّا به نظر مى‏رسد كه چاقو به طور خود به خود در دستم لغزید." وزیر با كمال ملایمت گفت: "راجا، نگران نباشید. مسلّماً خیرى در این رویداد نهفته است." پادشاه خشمناك شد: "این دیگر چه فلسفه‏اى است؟ انگشتم بریده شده و خون از آن جارى است و تو در آنجا به آرامى ایستاده‏اى و مى‏گویى كه خیرى در آن است. اگر من صرفاً همین قدر براى تو اهمّیت دارم، دیگر نمى‏خواهم كه در كنارم باشى." پادشاه نگهبانانش را صدا كرد و دستور داد تا وزیر را به زندان بیندازند.
وزیر خود را در كمال آرامش تسلیم كرد و هنگامى كه او را به زندان مى‏بردند با لحنى ساده گفت: "بله، در این هم (یعنى به زندان فرستادن من) خیرى وجود دارد." چند روز بعد شاه تصمیم گرفت به شكار برود. شاه با گروه بزرگى از همراهان به اعماق جنگل رفتند. ناگهان او شروع به تعقیب گوزن زیبایى كرد و چون داراى سریع‏ترین اسب بود، در اندك زمانى دیگران را با فاصله زیادى پشت سر گذاشت. با این وجود گوزن همچنان فرار مى‏كرد تا هنگامى كه پادشاه متوجّه شد كه از همراهانش بسیار دور افتاده است. دیر هنگام بود و او به عمق جنگل رفته و راهش را گم كرده بود. خوشبختانه آن راجا از قبل تجربه ماجراهاى زیادى را داشت و از این رو آرامش خود را از دست نداد. او بسیار خسته و تشنه بود. در همان نزدیكى درخت سبز بزرگى بود كه نهر كوچكى از كنارش مى‏گذشت. او با آن آب رفع عطش كرده، سپس به آن درخت تكیه داد و به خواب فرو رفت. پس از مدّت كوتاهى، پادشاه با صداى خش خشى از خواب بیدار شد. آهسته چشمانش را باز كرد و از دیدن صحنه‏اى كه در مقابل چشمش قرار داشت، گویى از شدّت ترس منجمد شد. شیر بزرگى در كنار او ایستاده و بدن او را بو مى‏كرد.

او نمى‏دانست چه كار كند. بدون حركت مانده و شیر را نظاره مى‏نمود. در حالى كه شیر یكى از دستان شاه را بو مى‏كرد ناگهان غرّشى كرد و گریزان از محل دور شد. پادشاه از خوش‏اقبالى خود مات و مبهوت مانده بود. او فوراً برخاست و به سوى همراهانش كه تازه او را پیدا كرده بودند، فریاد كشید و به آنها گفت: "گوش كنید، در حالى كه خواب بودم شیرى به سراغم آمده بود. شیر بسیار بزرگ و درنده‏اى بود كه آماده خوردن من بود. امّا نمى‏دانم چه روى داد كه ناگهان شیر از محل دور شد." آنها خوشحالى خود را از سلامتى شاه ابراز كردند، امّا هیچ یك نتوانستند دلیل گریختن شیر از محل را كشف كرده و توجیه كنند. وقتى به قصر بازگشتند، پادشاه دستور داد تا وزیرش را از زندان به نزد او بیاورند. شاه جزئیات داستان را براى او تعریف كرد. وزیر به سادگى گفت: "در هر كار، خیرى وجود دارد ماهاراجا." شاه پرسید: "منظورت چیست كه در آن خیرى وجود دارد؟ اگر راست مى‏گویى دلیل اینكه چرا شیر بدون صدمه رساندن به من محل را ترك نمود بیان كن.

"وزیر گفت:"ماهاراجا، شیر سلطان حیوانات است، همان‏طور كه شما پادشاه مردم هستید، وقتى كه كسى میوه‏اى را به شما تقدیم مى‏كند مى‏بایست میوه پاك و سالمى باشد. لحظه‏اى كه مشام آن شیر بوى ناخوش زخم را از انگشت بریده شما احساس كرد، فهمید كه شما به طور كامل سالم و تندرست نیستید و او به عنوان سلطان حیوانات تمایل نداشت از جاندارى تغذیه كند كه جسمش ناسالم و آلوده است. بنابراین، اى راجا، مى‏بینید كه همان انگشت بریده و چركین شما زندگى‏تان را نجات داد. حال مى‏توانید به خوبى به این امر پى ببرید كه در هر كار، خیرى وجود دارد. و امّا در مورد زندانى شدن من كه گفتم در آن هم خیرى نهفته است: همان طورى كه مى‏دانید ما هرگز از همدیگر جدا نمى‏شدیم و اگر این اتّفاق نمى‏افتاد، من در شكار نیز همراه شما مى‏آمدم و در جنگل سایه به سایه شما حركت مى‏كردم. زمانى كه آن شیر فرا مى‏رسید، ما هر دو در زیر آن درخت در خواب بودیم، هر چند كه شیر به سبب زخم انگشت شما و بوى نامطبوع جراحت از دریدن شما صرف‏نظر مى‏كرد ولى مرا حتماً تكّه تكّه كرده ومى‏بلعیدامّا وقتى شما مرا به زندان انداختید،درواقع زندگى من هم نجات پیدا كردواین همان خیر نهفته در این كار بود."

اغلب، دیدن مصلحت‏ها به هنگام وقوع مصیبت، كار ساده‏اى نیست. به هر حال خوب است به هنگام ابتلا به درد و رنج و گرفتارى، داستان این شاه و وزیر را به یاد بیاورید. و بدانید كه اى بسا دردى كه بدان دچار آمده‏اید خیرى در آینده نزدیك برایتان داشته باشد و به نتیجه مثبت آن گرفتارى، اعتقاد داشته باشید. در این موارد مى‏توانید به خودتان بگویید: "حتماً در آن خیرى هست." به نوعى هم، مانند مانترا عمل مى‏كند، مى‏توانید دائماً آن را تكرار هم بكنید و به خودتان در مقابله با مشكلات شهامت بیشترى ببخشید.