راهزنان و سیب های زهرآلود (بر اساس حكایتی از كتاب جوامع الحكایات عوفی ):

مجموعه : داستان
عده ای راهزن در بیابانی كمین كرده بودند و هر روز به كاروان ها دستبرد می زدند و مسافران را هم می كشتند.پادشاه و وزیر و سردارانش هم هر كار می كردند و هر نقشه ای می كشیدند سودی نداشت و راهزنان باز دست به دزدی و جنایت می زدند و از سپاهیان هم كارى بر نمی آمد.سر انجام یك روز یك پیرمرد به كاخ پادشاه رفت و به او گفت:من نقشه ای دارم كه اگر آن را بپذیری راهزنان نابود می شوند. پادشاه خوشحال شد و پرسید:نقشه ات چیست؟ پیرمرد پاسخ داد:دستور بده ده خروار سیب حاضر كنند. پادشاه بی درنگ دستور حاضر كردن سیب ها را داد و پیرمرد از پادشاه خواست كه سه شیشه ی بزرگ زهر هم آماده كند.وقتی زهر حاضر شد پیرمرد همه ی سیب هارا زهرآلود كرد و بعد به پادشاه گفت:حالا دستور بده سیب ها را بار ده شتر كنند و به محلی كه راهزنان كمین كرده اند ببرند.پادشاه دستور پیرمرد را اجرا كرد و شتربانان به راه افتادند و پیش از این كه به محل راهزنان برسند پشت یك تپه پنهان شدند و شتر ها را رها كردند.شتران جلو رفتند و راهزنان از كمین گاه بیرون پریدند و با دیدن ده شتر با بار سیب خوشحال شدند و شتر ها را گرفتند و سیب ها را از پشت آن ها پایین آوردند و با اشتها و لذت شروع به خوردن سیب ها كردند اما هنوزچند لحظه ای نگذشته بود كه همه ی آن ها افتادند و مردند.