طنز تصور کنید خانم ها برن سربازی …

طنز تصور کنید خانم ها برن سربازی …

تصور کنید خانم ها برن سربازی چه اتفاقی می افتد

 

برای رفتن خانم ها به سربازی ایده های مطرح شد ولی تاکنون خانمی برای سربازی  شرکت نکرده است شما تصور کنید خانم ها به سربازی بروند 

 

صبحگاه:
فرمانده: پس این سربازه‌ها (بجای واژه سرباز برای خانمها باید بگوییم سربازه !) کجان؟معاون: قربان همه تا صبح بیدار بودن داشتن غیبت میکردن ساعت 10 صبح همه بیدار میشوند…سلام سارا جان سلام نازنین، صبحت بخیرعزیزم صبح قشنگ تو هم بخیر سلام نرگس سلام معصومه جان ماندانا جون، وای از خواب بیدار میشی چه ناز میشی…

 

صبحانه:

وا… آقای فرمانده، عسل ندارید؟چرا کره بو میده؟بچه‌ها، من این نون رو نمیتونم بخورم، دلم نفع میکنهآقای فرمانده، پنیر کاله نداری؟ من واسه پوستم باید پنیر کاله بخورمبعد از صبحانه، نرمش صبحگاه (دیگه تقریبا شده ظهرگاه)فرمانده: همه سینه خیز، دور پادگان. باید جریمه امروز صبح رو بدیدوا نه، لباسامون خاکی میشه …آره، تازه پاره هم میشه …وای وای خاک میره تو دهنمون …من پسر خواهرم انگلیسه میگه اونجا …

ناهار
این چیه؟ شوره تازه، ادویه هم کم داره فکر کنم سبزی اش نپخته باشه من که نمی‌خورم، دل درد میگیرم من هم همینطور چون جوش میزنم فرمانده: پس بفرمایید خودتون آشپزی کنید!بله؟ مگه ما اینجا آشپزیم؟ مگه ما کلفتیم؟برو خودت غذا درست کن والا، من توخونه واسه شوهرم غذا درست نمی‌کنم، حالا واسه تو …چون کسی گرسنه نبود و همه تازه صبحانه خورده بودند، کسی ناهار نخورد

 

بعد از ناهار

فرمانده: کجان اینا همه دستا بالا؟معاون: رفتن حمامفرمانده با لگد درب حمام را باز میکنید و داد میکشد، اما صدای داد او در میان جیغ سربازه‌ها گم میشود…هوووو…. بی شعورمگه خودت خواهر مادر نداری…بی آبرو گمشو بیرون…وای نامحرم…کثافت حمال…(کل خانم ها به فرمانده فحش میدهند اما او همچنان با لبخندی بر لب و چشمانی گشاده ایستاده است!)

 

بعد از ظهر

فرمانده: چیه؟ چرا همه نشستید؟یه دقیقه اجازه بده، خب فریبا جان تو چی میخوری؟جوجه بدون برنجرژیمی عزیزم؟آره، راستی ماست موسیر هم اگه داره بده میخوام شب ماسک بزنم.

 

شب در آسایشگاه

یک خانم بدو بدو میاد پیش فرمانده و ناز و عشوه میگه: جناب فرمانده، از دست ما ناراحتین؟فرمانده: بله بسیار زیاد!خب حالا واسه اینکه دوباره دوست بشیم بیایید تو آسایشگاه داره سریال فرار از زندان رو نشون میده، همه با هم ببینیم فرمانده: برید بخوابید!! الان وقت خوابه!!

فرمانده میره تو آسایشگاه:
وا…عجب بی شعوری هستی ها، در بزن بعد بیا توراست میگه دیگه، یه یااللهی چیزی بگوفرمانده: بلندشید برید بخوابید!همه غرغر کنان رفتند جز 2 نفر که روبرو هم نشسته اندفرمانده: ببینم چیکار میکنید؟واستا ناخونای پای مهشید جون لاکش تموم بشه بعد میریم.آره فری جون؛ صبر کن این یکی پام موندهفرمانده: به من میگی فری؟؟ سرباز! بندازش انفرادی.سرباز: آخه گناه داره، طفلکیمهشید: ما اومدیم سربازی یا زندان! عجبا!