قلب مهربان محمد

مجموعه : داستان
محمد پسر برادر من است. ? سال دارد. قلبش کوچک است. وقتی به دنیا آمد یک سوراخ ریزه میزه هم روی قلبش داشت. هر بار که صدایم می‏کند "عمو!" فقط می‏گویم <جونم، بگو>؛ یعنی اصلا دلم نمی‏آید بگویم "هان" یا حتی "بله" بس که ناز است این بچه. چند روز پیش که دیدمش شیرین‏کاری جدیدش را رونمایی کرد؛ تقلید صدای گربه. گفت دوستانش گاهی می‏آیند سراغش تا برود صدای گربه در بیاورد، تا گربه‏های محل جمع شوند دور و برشان. انصافا صدای گربه را خوب تقلید می‏کند. محمد کلاس سوم ابتدایی است و معدلش ?? است. پارسال هم که قلبش را عمل کرد و ? ماه نرفت مدرسه، باز همه درس‏ها را ?? گرفت. عاشق بازی‏های کامپیوتری است. کلی ذوق می‏کند وقتی آدمک‏های توی تلویزیون را لت و پار می‏کند. توی ماشین‏بازی هم استاد است. گاهی یواشکی فوتبال هم بازی می‏کند؛ وقتی داشت از بردن ? به هیچ تیم مقابلشان توی مدرسه حرف می‏زد این را فهمیدم. وقتی به‏ش گفتم باید قید این ورزش‏های سنگین را بزند و بیشتر مراقب قلبش باشد گفت "چشم" اما یک شیطنتی توی چشم‏هاش بود که فهمیدم قطعا به حرفم گوش نمی‏کند.

محمد قلب مهربانی دارد. یعنی قلبی دارد که با همه مهربان است؛ حتی وقتی علی یا نگین از سر و کولش بالا می‏روند یا وقتی توی سر و کله‏اش می‏کوبند، با اینکه زورش به آن‏ها می‏رسد، به‏شان سخت نمی‏گیرد. قلب محمد با همه مهربان است جز با خودش؛ دوباره بازی درآورده و دکترها گفته‏اند باید بالون بزنند. نمی‏دانم "بالون بزنند" یعنی چی، فقط دلم بد جوری آشوب است.