وارد تونل منتهی به ایستگاه هفت تیر می شویم. تلفن مربوط به مسافران زنگ می خورد، خانمی تقاضا دارد فن ها روشن شود چون هوا خیلی بد است. آقای سیفی پاسخ می دهد «حتما» و دکمه فن را می زند.
همه چیز خیلی سریع اتفاق میافتد، سریعتر از آنچه فکرش را بکنی. چشمت در تاریکی تونل جامانده و در همان لحظاتی که هنوز منگِ روشنایی ناگهانی ایستگاه است، پیش از آن که بتوانی کاری بکنی و تنها در چند لحظه، فاجعه رقم میخورد؛ فریاد، برخورد و خون.
این بدترین اتفاق ممکن است، همین که یک انسان، جلوی چشم تو و به وسیله هیولایی که تو داری کنترلرش می کنی، تمام شود. آن هم چه تمام شدنی، فیلم موبایلی اش را هیچ کس تاب نمی آورد، چه برسد به این که از نزدیک شاهدش باشی. خودکشی در ایستگاه های مترو این قدر مهیب و کنجکاو برانگیز است که شروع گفت وگو با یک راهبر قطار شهری را مال خود کند.
از او می پرسم و جواب می شنوم: «نه تاکنون جلوی قطار تحت کنترل من کسی خودکشی نکرده، اما برای همکارانم پیش آمده و آنها را تا مدت ها دچار مشکل روحی کرده است.»
رضا سیفی ، راهبر سی و هشت ساله قطار 306 خط یک متروی تهران است و قرار شده از ایستگاه شهر ری تا تجریش همراهی اش کنم، همین جا در هدست قطار. 32 ایستگاه پرهیجان و یک دنیا سوال های گوناگون.
ساعت 11 صبح است که آقای سیفی بسرعت جایگزین همکارش در قطار می شود، پنل روبه رویش را که شامل کلی علائم و نشانه هاست، چک می کند، از بسته شدن تمام درها مطمئن می شود، تائید را از راهبر سِت عقب می گیرد، سوئیچ را می زند و قطار را به حرکت درمی آورد.
در ایستگاه خزانه هستیم و گفت وگوی ما به علت تماس مکرر اتاق کنترل هنوز شروع نشده، قطار با تاخیر حرکت کرده و باید سریع ایستگاه های خالی مانده را طی کند تا برنامه زمانی قطارهای بعدی با مشکل مواجه نشود.
ایستگاه بعد، ترمینال جنوب. «خب حالا می توانیم با هم صحبت کنیم.» این را آقای سیفی می گوید و شروعی می شود برای یک گفت وگوی جذاب در تونل های تاریک بی صدا و ایستگاه های روشن پرهیاهو از آدم ها.
وقتی می پرسم «راهبرهای مترو مثل راننده های اتوبوس، عادت به صندلی و فرمان و آینه و… خودشان دارند؟» خنده اش می گیرد و می گوید: «نخیر! همه قطار ها یک شکل اند. تفاوت جزیی دارند که به چشم نمی آید. این خبرها نیست که هر کسی برای خودش قطار داشته باشد و فقط به همان عادت کند و صبح به صبح پشتش بنشیند.من در ایستگاه پایانی قطار را تحویل همکارم می دهم و خودم راهبری قطار دیگری را به عهده می گیرم.»
یک پا و کلی تاخیر
میان گفت وگوهایمان گاهی مکث می کند، انگار که صدای دیگری توجه اش را جلب کرده باشد، بعد پنل روبه رویش را چک می کند و ادامه حرف را می گیرد:
«ما باید حواسمان به تمام سیستم های قطار باشد، هر صدایی که از بدنه می آید مفهومی برایمان دارد و ممکن است نشانه آسیب دیدن چیزی باشد، این جدا از تمرکزی است که باید روی صدای مسافران داشته باشیم و حواسمان باشد کسی بین درها نماند یا برایش اتفاق ناگواری پیش نیاید و… به همین دلیل است که ما باید هم تیزبین باشیم و هم تیزگوش!»
بین دو زنجیره انسانی موازی وارد ایستگاه امام خمینی می شویم. همه از لحظه ورود، قطار را با نگاه های مضطرب و با عجله دنبال می کنند، چشم ها به دنبال جایابی درها، عقب و جلو می روند و ناخودآگاه نفر بغلی را به این سو و آن سو هل می دهد. توده زنجیری با صدای جیغ باز شدن درهای مترو، منتظر ماراتن سنگین ورود به واگن هاست. درهای قطار باز شده و همه مسافران در کسری از دقیقه وارد واگن ها می شوند، اما سیستم اجازه حرکت نمی دهد.
«دو تا از درها باز است، مسافران جلوی بسته شدن در را گرفته اند، اصلا یکی از دلایل اصلی تاخیر قطارها مسافران هستند. خیلی ها وقتی قطار شلوغ است و جا نیست، می خواهند به زور سوار شوند یا از یکی از دستفروش ها خرید کرده و می خواهند بقیه پول شان را از او که در حال پیاده شدن از قطار است، پس بگیرند و پایشان یا حتی دیده شده کیفشان را جلوی درمی گذارند.
بعد همه اینها در تمام ایستگاه ها و قطار ها تکرار می شود و ۱۵ ثانیه و یک دقیقه تاخیرها در طول مسیر جمع می شود و در حرکت قطارهای بعدی هم به ترتیب اثر می گذارد و یکباره در قطار آخری 15 دقیقه تاخیر داریم.»
امان از دستفروش ها
شاهد از غیب که نه، بلکه از واگن خانم ها می رسد، دونات و لواشک، آخرین مدل بامتل، لوازم آرایشی، کِرم دور چشم زیبایی، جوراب رنگ پا و… جنس های جدیدی است که دستفروش ها برای مسافران به ارمغان آورده اند. هیاهوی صدایشان آن قدر زیاد است که صدای همدیگر را نمی شنویم.
«دستفروش ها! امان از اینها، در مترو زیادند و ما ایرانی ها هم که خیلی اهل ترحم هستیم. نتیجه می شود همین تعداد زیاد دستفروش ها که می بینید. ولی ما که می بینیم و می دانیم اینها شبکه ای هستند. مالیات نمی دهند، عوارض شهرداری نمی دهند، یک بلیت می خرند تا شب هم در مترو می چرخند. خب تا اینجا به شغل ما ربطی ندارد. ولی واقعا باعث تاخیر قطار می شوند.
همان که گفتم، مسافری برای خرید از دستفروشی یا پس گرفتن بقیه پولش پایش را گذاشته جلوی در و دقیقه ای باعث تاخیر شده، بعد می گویند وا! مگر چی کار کردیم؟همش یک دقیقه هم نشد!»
جوان ترها زنگ می زنند برای مان جوک می خوانند
وارد تونل منتهی به ایستگاه هفت تیر می شویم. تلفن مربوط به مسافران زنگ می خورد، خانمی تقاضا دارد فن ها روشن شود چون هوا خیلی بد است. آقای سیفی پاسخ می دهد «حتما» و دکمه فن را می زند.
«مسافران زیاد با هدست تماس می گیرند، گرمم است تهویه را روشن کن! روشن می کنیم یکی دیگر زنگ می زند سردمان شد، خاموش کن. یا زنگ می زنند چرا یواش می روی، تند برو! جوان تر ها زنگ می زنند جوک برایمان می گویند، چندتایی باهم دوست اند و زنگ می زنند شوخی می کنند، برخی ها فحش نثارمان می کنند، در واقع ما ویترین مترو هستیم و بیشتر مسافران هر گلایه ای داشته باشند به ما می گویند.
ولی بیشتر شکایت ها از سیستم تهویه است که ما فقط می توانیم روشن یا خاموش کنیم و کم و زیاد شدنش دست ما نیست. چراکه درجه حرارت آن با تغییر هر فصل تنظیم می شود، اما در کل خانم ها بیشتر بابت تهویه و دستفروش ها و آقایان بیشتر درمورد حرکت قطار و سرعت آن انتقاد دارند، فکر می کنند دست ماست، زدیم بغل یک چایی بخوریم!»
منطقه خطر
به ایستگاه شهید بهشتی می رسیم، مسافران تا لبه سکو رسیده اند و تعدادی انگار که بخواهند داخل تونل را سرک بکشند تا کمر خم شده اند. بلندگوهای ایستگاه دائم به مسافران تذکر می دهد که از خط زرد روی سکو فاصله بگیرند، اما گوش شنوایی این صدای بلند را نمی شنود.
«باید این موضوع را از طریق رسانه ها برای مردم فرهنگسازی کرد. خیلی از مسافران قدیمی حتی خط زرد را رعایت نمی کنند و مثل الان تا کمر روی سکو خم می شوند.
مواردی بوده که حریم را رعایت نکرده اند و پشت شان هم فشار مسافر بوده و پایش با قطار برخورد داشته و مجروح شده؛ حتی مسافری داشتیم که خسته از کار، اتفاقا فشارش هم پایین بوده ایستاده لب سکو، سرش گیج رفته و داخل ریل افتاده و منجر به حادثه شده است.»
خودکشی با قطار 340 تُنی
بحثمان از این بی توجهی های مسافران به خودکشی های مترو که اتفاقا آمارشان در سال های اخیر افزایش یافته، کشیده می شود و این که چگونه راهبرها متوجه این موضوع نمی شوند، آقای سیفی به تاریکی داخل تونل اشاره می کند و از ما می خواهد سعی کنیم از همین نقطه سکو را ببینیم، اما هیچ نقطه ای، غیر از یک کورسوی نور مشخص نیست.
«از داخل تونل که اصلا دیدی به سکو نداریم. وقتی قطار در ایستگاه وارد می شود اگر راهبر زمانش را داشته باشد، جلوی سرعت را می گیرد، اما قطار نزدیک به ۳۴۰ تن است. مثل پراید نیست که در فاصله پنج تا شش متر ترمز بگیرد و بایستد. خط ترمز ما ۲۴۰ متر است یعنی اگر الان ترمز بگیرم، 240 متر جلوتر می ایستد.
خب شما فرض کنید قطار وارد سکو شده و یک فرد خود را همان لحظه به داخل ریل پرت می کند، دیگر راهبر چه کاری می تواند انجام دهد. اتفاق می افتد و حتی راهبر ما دچار بیماری های عصبی متعدد می شود که باید تحت مراقبت پزشکی قرار بگیرد. بالاخره کم نیست، انسانی زیر قطار تحت راهبری شما افتاده و جانش را از دست داده است.»
فرار از هیجان
به ایستگاه تجریش نزدیک می شویم، آن قدر مردمک چشممان بین تونل های تاریک و ایستگاه های روشن باز و بسته شده و اکسیژن نصفه و نیمه به ریه هایمان رسیده و گوشمان از صداهای نامفهوم قطار و خط ریل و دستفروش ها پر است که هیجان بودن در هد سِت تبدیل به یک سردرد شدید شده است.
«قرار بود شغل ما جزو مشاغل سخت قرار بگیرد، اما هنوز اجرایی نشده. در مترو غیر از آلودگی هوا، کمبود اکسیژن هم داریم؛ آلودگی صوتی هم از ریل ها و قطار و هم سر وصدای مسافران وجود دارد؛ یکنواختی مسیرها و تاریکی فضا را هم اضافه بکنید، ببینید چه معجونی از عوامل مضر فیزیکی در اطراف ما وجود دارد.
البته بخشی از شرایط سخت کار به خود ما راهبران برمی گردد که چگونه با شغل مان کنار بیاییم. من می توانم امکاناتی که شرکت برایم گذاشته برای سلامتم استفاده کنم، ما در اتاق راهبران قطار، فوتبال دستی، پینگ پنگ، سالن بدنسازی، فوتبال سالنی، چمنی و استخر داریم که بین کارمان می توانیم استفاده کنیم، نقطه مقابلش هم این است که تسلیم روزمرگی و سختی کار هم بشویم و خودمان را فرسوده کنیم.»
به ایستگاه پایانی رسیدیم. سیفی قطار را تحویل همکارش می دهد و من از سردرد زیاد، پله های مترو را چند تا یکی بالا می روم.
منبع: جام جم