آنكه عاشق می شود خدائی دارد

مجموعه : داستان
آنكه عاشق می شود خدائی دارد

آنكه عاشق می شود خدائی دارد

 

آنكه عاشق می شود خدائی دارد

 

 

بر صندلی چوبی نشسته بود و ژاکتی پشمی به تن داشت و چای می نوشید ؛ بی خیال .

 

فنجان چای اما از خاطره پر بود و انگار حکایت می کرد از مزرعه چای و دختر چایکار

 

 و حکایت می کرد از لبخندش ، که چه نمکین بود و چشم هایش که چه برقی می زد

 

آنكه عاشق می شود خدائی دارد
 
 

 

و دستهایش که چه خسته بود و دامنش که چه قدر گل داشت . چای خوش طعم بود .

 

پس حتما آن دختر چایکار عاشق بوده و آن که عاشق است ، دلشوره دارد و آن که دلشوره دارد دعا می کند
 

 

و آنکه دعا می کند حتما خدایی دارد پس دختر چایکار خدایی داشت .

 

 

آنكه عاشق می شود خدائی دارد

 

ژاکت پشمی گرم بود و او از گرمای ژاکت تا گرمای آغل رفت
 

 

و تا گوسفندان و آن روستای دور و آن چوپان که هر گرگ و میش و هر خروس خوان راهی می شد .
 

 

و تنها بود و چشم می دوخت به دور دست ها و نی می زد و سوز دل داشت . 

 

آنكه عاشق می شود خدائی دارد

 

 

و آن که سوز دل دارد و نی می زند و چشم می دوزد و تنهاست ، حتما عاشق است

 

 و آن که عاشق است ، دعا می کند
 

 

و آن که دعا می کند حتما خدایی دارد پس چوپان خدایی داشت .

 

 

آنكه عاشق می شود خدائی دارد

 

 

دست بر دسته صندلی اش گذاشت . دست بر حافظه چوب و وچوب ، نجار را به یاد آورد و نجار ،

 

درخت را و درخت دهقان را و دهقان همان بود که سالهای سال نهال کوچک را آب داد
 

 

و کود داد و هرس کرد و پیوند زد  و دل به هر جوانه بست و دل به هر برگ کوچک . 

 

 

آنكه عاشق می شود خدائی دارد

 

 

و آنکه می کارد و دل می بندد و پیوند می زند ، امیدوار است
 

 

و آن که امید دارد ، حتما عاشق استو آن که عاشق است ، ، دعا می کند
 

 

و آن که دعا می کند حتما خدایی دارد پس دهقان خدایی داشت .
 

 

 

آنكه عاشق می شود خدائی دارد 

 

و او که برصندلی چوبی نشسته بود و ژاکتی به تن داشت و چای می نوشید ،

 

 با خود گفت : حال که دختر چایکار و چوپان جوان و دهقان پیر خدایی دارند ،
 

 

پس برای من هم خدایی است .

 

 

آنكه عاشق می شود خدائی دارد

 

و چه لحظه ای بود آن لحظه که دانست از صندلی چوبی و ژاکت پشمی و فنجان چای هم به خدا راهی است .