هفته بعد مرد اول تنها بود و تصمیم گرفت كه از خدا طلب یك همسر كند. روز بعد كشتی دیگری شكست و غرق شد و تنها نجات یافته آن یك زن بود كه به بخشی كه آن مرد قرار داشت شنا كرد. در سمت دیگر مرد دوم هیچ چیز نداشت . بزودی مرد اول از خداوند طلب خانه، لباس و غذا بیشتری نمود. در روز بعد مثل اینكه جادو شده باشه همه چیزهایی كه خواسته بود به او داده شد. اگر چه مرد دوم هنوز هیچ چیز نداشت . سرانجام مرد اول از خدا طلب یك كشتی نمود تا او و همسرش آن جزیره را ترك كنند. صبح روز بعد مرد یك كشتی كه در سمت او در كناره جزیره لنگر انداخته بود را یافت. مرد با همسرش سوار كشتی شد و تصمیم گرفت مرد دوم را در جزیره ترك كند .
او فكر كرد كه مرد دیگر شایسته دریافت نعمتهای الهی نیست. از آنجاییكه هیچ كدام از درخواستهای او از پروردگار پاسخ داده نشده بود . هنگامی كه كشتی آماده ترك جزیره بود مرد اول صدایی غرش وار از آسمانها شنید :" چرا همراه خود را در جزیره ترك می كنی؟"
مرد اول پاسخ داد "نعمتهای تنها برای خودم هست چون كه من تنها كسی بودم كه برای آنها دعا و طلب كردم دعا های او مستجاب نشد و سزاوار هیچ كدام نیست "
آن صدا مرد را سر زنش كرد :"تو اشتباه می كنی او تنها كسی بود كه من دعاهایش را مستجاب كردم وگرنه تو هیچكدام از نعمتهای مرا دریافت نمی كردی"
مرد از آن صدا پرسید " به من بگو كه او چه دعایی كرد كه من باید بدهكارش باشم؟" " او دعا كرد كه همه دعاهای تو مستجاب شود" ما هممون می دونیم كه نعمتهای ما تنها میوه هایی نیست كه برایش دعا می كنیم بلكه اونها دعاهایی دیگران هست برای ما