رازهای تبدیل منفیها به مثبتها
رازهای تبدیل منفیها به مثبتها
برای شما پرسشنامهای تهیه کردهام تا وقتی که هوای حوصلهتان ابری نبود، به آن جواب بدهید. همین حالا؟ بله، میتوانید همین حالا به آن جواب بدهید، اختیار با خودتان است. جواب دادید؟ هر وقت که جواب دادید، ادامه مطلب را بخوانید.
بیست سوالی
لطفا به سوالات زیر با دقت كافی پاسخ دهید:
1-آیا بین اطرافیان به عنوان شخصی كه میشود روی حرف او حساب كرد و یا به قول و قرارش اعتماد كرد معروف هستید؟
2-آیا طی ماه گذشته كسی از حسن اخلاق یا رفتار شما نكتهای به زبان آورده است؟
3-آیا طی ماه گذشته كسی برای رفع مشكلش به شما مراجعه كرده است؟
4-آیا دوستان و نزدیكان شما برای اینكه شما ناراحت نشوید از غیبت كردن در حضورتان خودداری میكنند؟
5-آیا اطرافیان شما برای حرف و صحبت شما وزنی خاص قایلند؟
6-آیا نادر است اوقاتی كه شما در حال استراحت یا تماشای تلویزیون باشید در حالی كه بقیه افراد (خانواده) مشغول انجام كاری هستند؟
7-آیا اكثرا كاری را كه شروع میكنید به پایان میرسانید؟
8- آیا طی ماه گذشته موردی بوده است كه شما به اشتباه خود در مقابل كسی اذعان كنید؟
9-آیا طی ماه گذشته موردی بوده است كه شما به حسن كسی توجه و به او ابراز كرده باشید؟
10-آیا اطرافیان، شما را شخصی بامحبت میدانند؟
11-آیا طی ماه گذشته موردی بوده است كه شما از خواست خود گذشته و به خواست دیگری عمل كرده باشید؟
12-آیا اكثر كارهایی را كه تصمیم به انجامش میگیرید به پایان میرسانید؟
13-آیا اطرافیان شما را شخص باادب میدانند؟
14-آیا طی ماه گذشته كاری در جهت رفع گرفتاری اطرافیان خود انجام دادهاید؟
15-آیا طی ماه گذشته به یاد دارید انتقادی از شما شده باشد و شما دروناً آن را پذیرفته باشید؟
16-آیا روزانه به نعماتی كه خداوند به شما ارزانی داشته توجه و احساس امتنان میكنید؟
17-آیا در حال حاضر قلب شما از هر نوع كینه نسبت به اشخاص خالی است؟
18-آیا خریدهایی را كه طی ماه اخیر داشتهاید از روی احتیاج و نیاز واقعی بوده است؟
19-آیه به ندرت اتفاق میافتد كه دنبال اشیاء گم شده خود بگردید؟
20-آیا به ندرت ذهن خود را مشغول ایراد و انتقاد از دیگران میكنید؟
جواب دادید؟ قاعدتا ایدهآلترین جواب به همه این پرسشها، باید مثبت باشد. البته ما انسان هستیم و ممکن است که به بعضی از این سوالها، جواب منفی بدهیم. مهم این است که این منفیها را، تبدیل به مثبت کنیم. این وبلاگ را درست کردهام تا دسترسی من به شما و دسترسی شما به من راحتتر شود. لطفا برایم بنویسید که چطور توانستهاید این منفیها را، به مثبت تبدیل کنید. شاید این کار را، بعد از خواندن پرسشنامه انجام بدهید. شاید قبلا هم انجام داده باشید. تجربههای ناب شما، زیور این وبلاگ کاغذی خواهد بود. کافی است به وبلاگ کاغذی مراجعه کنید و یک کامنت بگذارید؛ یا حتی نامه بفرستید! وبلاگ کاغذی، ترکیبی از دنیای مجازی و کاغذی است، غصه نخورید. منتظر تجربههای ناب شما هستم.
شهامت گذشتن از گردوها؟!
سخن سردبیر
شهامت گذشتن از گردوها؟!
سهیلا ثقفی
حکایت میکنند که روزی مردی ثروتمند سبدی بزرگ را پر از گردو کرد، آن را پشت اسب گذاشت و وارد بازار دهکده شد، سپس سبد را روی زمین گذاشت و به مردم گفت: "این سبد گردو را هدیه میدهم به مردم این دهکده، فقط در صف بایستید و هر کدام یک گردو بردارید. به اندازه تعداد اهالی، گردو در این سبد است و به همه میرسد."
مرد ثروتمند این را گفت و رفت. مردم دهکده پشت سر هم صف ایستادند و یکییکی از داخل سبد گردو برداشتند. پسربچه باهوشی هم در صف ایستاد. اما وقتی نوبتش رسید در کنار سبد ایستاد و نوبتش را به نفر بعدی داد. به این ترتیب هر کسی یک گردو برمیداشت و پی کار خود میرفت. مردی که خیلی احساس زرنگی میکرد با خود گفت: "نوبت من که رسید دو تا گردو برمیدارم و فرار میکنم. در نتیجه به این پسر باهوش چیزی نمیرسد."
او چنین کرد و دو گردو برداشت و در لابهلای جمعیت گم شد. سرانجام وقتی همه گردوهایشان را گرفتند و رفتند، پسرک با لبخند سبد را از روی زمین برداشت و بر دوش خود گذاشت و گفت: "من از همان اول گردو نمیخواستم این سبد ارزشی بسیار بیشتر از همه گردوها دارد." این را گفت و با خوشحالی راهی منزل خود شد.
خیلیها دلشان به گردوبازی خوش است و از این غافلند که آنچه گرانبهاست و ارزش بسیار بیشتری دارد سبدی است که این گردوها در آن جمع شدهاند. خیلیها قدر خانواده و همسر و فرزند خود را نمیدانند و دایم با آنها کلنجار میروند و از این نکته طلایی غافلند که این سبدی که این افراد را گرد هم و به اسم خانواده جمع کرده ارزشی به مراتب بیشتراز لجاجتها و جدلهای افراد خانواده دارد. خیلیها وقتی در شرکت یا موسسهای کار میکنند سعی دارند تکخوری کنند و در حق بقیه نفرات مجموعه ظلم روا دارند و فقط سهم بیشتری به دست آورند. آنها از این نکته ظریف غافلند که تیمی که در قالب شرکت، آنها را گرد هم جمع کرده مانند سبدی است که گردوها را در خود نگه میدارد و حفظ این سبد و تیم به مراتب بیشتر از چند گردوی اضافه است.
بسیاری اوقات در زندگی گردوها آنقدر انسان را به خود سرگرم میکنند که فرد اصلا متوجه نمیشود به خاطر لجاجت و یا یکدندگی و کلهشقی و تعصب و خودخواهی فردی و گروهی در حال از دست دادن سبد نگهدارنده گردوهاست و وقتی سبد از هم میپاشد و گردوها روی زمین ولو میشوند و هر کدام به سویی میروند، تازه میفهمند که نقش سبد در این میان چقدر تعیینکننده بوده است.
شاگردانی که کلاس درس را به بهانههای مختلف تعطیل میکنند و اجازه تشکیل مرتب و منظم کلاس را نمیدهند از این نکته کلیدی غافلند که بدون کلاس درس و بدون برگزاری امتحانات دیگر مدرسه و دانش آموختن بیمعنا میشود و سبد که از دست رفت هر شاگرد گردویی است که زیر سنگی میغلتد و از بین میرود.
بیایید در هر جمعی که هستیم سبد و تور نگهدارنده اصلی را ببینیم و آن را قدر نهیم و نگذاریم تار و پود سبد ضعیف شود. چرا که وقتی این تور نگهدارنده از هم بپاشد دیگر هیچ چیزی در جای خود بند نخواهد شد و به هیچکس سهم شایسته و درخورش نخواهد رسید. دیگر فرصتها برابر در اختیار کسی قرار نخواهد گرفت و آرامش و قراری که در یک چهارچوب محکم و استوار قابل حصول است به دست نخواهد آمد. بسیاری از شکارچیان باهوش به دنبال سبد هستند و نه گردوهای داخل آن. بنابراین حواسمان جمع باشد که بیجهت سرگرم گردوبازی نشویم و اصلکاری را از دست ندهیم.
حتما داستان آن نگهبانی را شنیدهاید که میدید هر هفته یک پیرزن یک قایق موتوری پر از خاک و شن را از این سمت ساحل به آن سمت ساحل میبرد و نگهبان هر چه داخل قایق را وارسی میکرد چیزی جز خاک و شن بیارزش پیدا نمیکرد. چند سال بعد وقتی نگهبان بازنشست شد، به آن سوی ساحل رفت و سراغ پیرزن را گرفت و از او پرسید: "تو اکنون زن بسیار ثروتمندی هستی و من در تعجبم که چگونه با جابهجا کردن خاک و شن بیارزش موفق شدی این همه ثروت برای خود جمع کنی. لطفا به من بگو راز تجارت تو در چیست؟"
و پیرزن با حیرت به نگهبان گفت: "من خاک و شن جابهجا نمیکردم! من موتور قایق خرید و فروش میکردم. در قایقم شن و خاک میریختم تا کیفیت و کارآیی موتور را قبل از تحویل به مشتری امتحان کنم!
دریغ خوبی!
دریغ خوبی!
یکی از شاگردان مدرسه شیوانا که صاحب همسر و یک پسر و یک دختر بود بر اثر حادثهای از دنیا رفت. شیوانا به شاگردان مدرسه گفت که نیازهای مالی و غذایی خانواده او را تامین کنند و به پسر در مدرسه کاری بدهند تا درآمدی داشته باشد و محتاج دیگران نشود.
مدتی که گذشت. پسر به خاطر رضای همسر جوانش، مادر و خواهرش را با چوب کتک زد و از خانه پدری بیرون انداخت. آن مادر و خواهر سرگردان و آواره به مدرسه شیوانا پناه آوردند. شیوانا وقتی متوجه شد که پسر چنین کاری کرده است او را نزد خود خواند و به او گفت: «تو چرا این زن و دختر بیپناه را که مادر و خواهرت هستند کتک زدی و از خانه پدری بیرون کردی؟»
پسر با خیرهسری و با لحن مسخره گفت: «شما به من گفتید خالق کاینات به کسی بدی نمیکند. شما هم که اهل معرفت هستید به کسی بدی نمیکنید. پس از سمت شما به آدمهایی که بدی کنند آسیبی نمیرسد! خوب من هم هوس کردهام بعضی اوقات بدی کنم. چه اشکالی دارد؟»
شیوانا آهی کشید و گفت: «آدمهای خوب وقتی میخواهند بد باشند فقط خوبیهای خود را دریغ میکنند. خالق کاینات هم فقط اگر خوبیهایش را از تو دریغ کند مطمئن باش روزگارت سیاه میشود. دیگر نیازی به مجازات و بدی نیست! همین امروز از مدرسه بیرون میروی و دیگر لازم نیست سر کار برگردی. مبلغی هم که از جانب مدرسه بابت پدرت به شما پرداخت میشد از این به بعد فقط در اختیار مادر و خواهرت قرار میگیرد. آنها اگر میخواهند در حق تو نیکی کنند مختارند اما دیگر امیدی به این مدرسه نداشته باش. کتک زدن مادر و خواهر بیپناه و یتیم کاری بسیار زشت و نفرتانگیز است. ما تو را به خاطر کار ناشایستی که انجام دادی مجازات نمیکنیم اما این حق را به خود میدهیم که خوبی و نیکی خود را از تو دریغ کنیم. بقیه کار را به خالق کاینات واگذار میکنیم.