لبخندها-ولادیمیر هولان
لبخندهای بسیاری هست
من اما به دشوارترینشان فکر میکنم
آسانترین لبخند
نشسته در اعماق،
بریده از هر سو،
با تیغهی زمان.
لبخندی که فقط چند چین کم دارد
تا همهچیز را از هم بگشاید و برای اسم اعظم خدا مهیا باشد
لبخندی که بر چهره میماند
اندکی بیشتر از شادی که بدان آمده
یا همان لبخند که پیش از شادی میرود
و ناپدید میشود
و همهی چهره را برای شادی تنها رها میکند.
شبانه: ابراهیم در آتش-احمد شاملو
در نیست
راه نیست
شب نیست
ماه نیست
نه روز و
نه آفتاب،
ما
بیرونِ زمان
ایستادهایم
با دشنهی تلخی
در گُردههایِمان.
هیچکس
با هیچکس
سخن نمیگوید
که خاموشی
به هزار زبان
در سخن است.
در مردگانِ خویش
نظر میبندیم
با طرحِ خندهیی،
و نوبتِ خود را انتظار میکشیم
بیهیچ
خندهیی!
دنیای رویای من: لنگستن هیوز
من در رویای خود دنیایی را میبینم که در آن هیچ انسانی انسان
دیگر را خوار نمیشمارد
زمین از عشق و دوستی سرشار است
و صلح و آرامش، گذرگاههایش را میآراید.
من در رویای خود دنیایی را میبینم که در آن
همهگان راه گرامی ِ آزادی را میشناسند
حسد جان را نمیگزد
و طمع روزگار را بر ما سیاه نمیکند.
من در رویای خود دنیایی را میبینم که در آن
سیاه یا سفید
ــ از هر نژادی که هستی ــ
از نعمتهای گسترهی زمین سهم میبرد.
هر انسانی آزاد است
شوربختی از شرم سر به زیر میافکند
و شادی همچون مرواریدی گران قیمت
نیازهای تمامی ِ بشریت را برمیآورد.
چنین است دنیای رویای من!
برای تو و خویش- مارگوت بیکل
برای تو و خویش
چشمانی آرزو میكنم
كه چراغها و نشانهها را
در ظلماتمان
ببیند.
گوشی
كه صداها و شناسهها را
در بیهوشیمان
بشنود.
برای تو و خویش، روحی
كه این همه را
در خود گیرد و بپذیرد.
و زبانی
كه در صداقت خود
ما را از خاموشی خویش
بیرون كشد
و بگذارد
ار آن چیزها كه در بندمان كشیده است
سخن بگوییم.
گردآوری : پایگاه اینترنتی تکناز